علوم غریبه
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:31 :: نويسنده : ققنوس
ملاقات با حضرت امام صاحب الزمان (عج)*1
![]() کتاب نجم الثاقب عربی؛ تالیف مرحوم حاج ميرزا حُسين طبرسى نورى (ره )
در ذكر اعمال و آدابى كه شايد بتوان به بركت آنها به سعادت ملاقات شرف حضور حضرت حجّت صلوات اللّه عليه رسيد. شناسد يا نشناسد؛ در خواب يا بيدارى و بردن بهره و فيضى از آن حضرت ، هر چند كه نباشد مگر زيادتى نور يقين و معرفت وجدانى به آن وجود معظّم كه از اهمّ مقاصد است ، از مطاوى كلمات سابقه .
در باب هشتم معلوم شد كه نيل اين مقصود و بلوغ اين مرام در غيبت كبرى ممكن و ميسور بلكه مكشوف شد كه توان به وسيله علم و عمل و تقواى تام و معرفت و تضرع و انابت و تهذيب نفس از هر غل و غش و ريبه و شك و شبهه و صفات مذمومه ، قابل تلقى اسرار و دخول در سلك خاصان و خواص شد و از كلمات علماى اعلام شواهدى ذكر شد.
مقصود در اينجا نه بيان دست آوردن راه آن است كه زياده بر اداى تمام فرايض و سنن و آداب و ترك تمام محرّمات و مكروهات و مبغوضات به نحوى كه از او خواسته اند ساير مقدّمات آن مستور و مخفى و جز بر اهلش مكشوف و مبيّن ندارند، بلكه غرض به دست آوردن راهى است كه شايد به وسيله آن در عمر خويش ، نوبتى به اين نعمت برسد، هر چند در خواب باشد.
مخفى نماند كه از تاءمل در قصص و حكايت گذشته معلوم مى شود كه مداومت بر عمل نيك و عبادتى مشروعه و كوششى در انابه و تضرّع ، در مدت چهل روز به جهت اين مقصد از اسباب قريبه و وسيله هاى عظيمه است ؛ چنان كه معلوم شد كه رفتن چهل شب چهارشنبه در مسجد سهله يا چهل شب جمعه در كوفه با اشتغال به عبادت از عملهاى متدواله معروفه است كه بسيار دعواى تجربه كرده اند از علما و صلحاء.
و نيز زيارت سيّد الشهداء عليه السلام ، در چهل شب جمعه و امثال آن و ظاهرا مستندى مخصوص در دست ايشان نباشد، نه براى عدد مذكور و نه براى عمل جز آنچه از مطاوى كتاب و سنّت ظاهر مى شود كه مداومت بر دعا در چهل روز مؤ ثّر است در اجابت و قبول بلكه مواظبت بر غذايى و شرابى حلال يا حرام در ايّام مذكوره سبب تغيير حالت و انتقال از صفتى شود به صفت ديگر، چه از نيك به بد يا از بد به نيك و همچنين ساير آنچه انسان مزاول آن است از لباس و مسكن و هم صحبت . ما به جهت تاءييد مطلب مذكور، متبرك شويم به ذكر چند خبر.
شيخ عياشى از فضل بن ابى قره روايت كرده كه گفت : شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه مى فرمود: حق تعالى به حضرت ابراهيم عليه السلام وحى فرمود: (زود است پسرى از براى تو از ساره متولّد شود.)
ساره گفت : (من عجوزه ام .)
حق تعالى فرمود: (زود است فرزندى آورد و فرزندان آن پسر تا چهار صد سال در دست دشمن من معذّب مى گردند به سبب آنكه كلام مرا رد نمودند.)
پس چون بنى اسرائيل در دست فرعون مبتلا شدند، در درگاه خداوند ناله و گريه بلند نمودند تا چهل روز. حق تعالى به حضرت موسى و هارون عليهما السلام وحى فرمودند كه ايشان را از دست فرعون خلاص گردانند و صد و هفتاد سال از آن چهار صد سال باقى بود. آن را از ايشان برداشت .
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: (اگر شما نيز چنين تضرّع و زارى مى كرديد، حق تعالى فرج ما را نازل مى كرد و چون چنين نكنيد، پس بدرستى كه اين امر به نهايت خود خواهد رسيد.)
وصيت حضرت عيسى عليه السلام به حواريين
شيخ ابراهيم كفعمى در كتاب (مجموع الغرايب ) نقل كرده از كتاب جواهر كه جناب عيسى عليه السلام وصيّت كرد به حواريين و فرمود: (باشيد مانند مار!)
پس چون عيسى عليه السلام را بالا بردند، حواريين گفتند: (از جاى خود حركت نكنيم تا آنكه بفهميم تاءويل كلام آن حضرت را.)
پس يكى از ايشان گفت : (يعنى باشيد مثل مار كه هرگاه حلق مى زند و مى پيچد، سر خود را در زير جسد خود مى گذارد زيرا او مى داند كه هر المى به جسدش برسد او را ضرر نمى رساند هرگاه سرش سالم بماند. پس ، روح اللّه به شما مى گويد حفظ نماييد دين خود را كه سرمايه دنيا و آخرت است و آنچه به شما برسد از فقر و مرض ، ضرر نمى رساند شما را با سلامتى دين شما.)
ديگرى گفت : (اينكه روح اللّه به شما فرمود: باشيد مثل مار به جهت آن كه مار نمى خورد مگر خاك تا آنكه بيرون نرود زهر از جوف او! پس همچنين شما منتفع نمى شويد به آنچه مى شنويد از حكمت از براى طلب آخرت ، مادامى كه حبّ دنيا در دلهاى شماست .)
و ديگرى گفت : (روح اللّه به شما فرمود كه : مثل مار باشيد زيرا كه چون مار از نفس خود احساس ضعف و سستى نمايد خود را چهل روز گرسنگى مى دهد. آنگاه داخل مى شود در سوراخ تنگى و برمى گردد جوان شده تا چهل سال . پس روح اللّه به شما مى گويد: گرسنگى بدهيد نفسهاى خود را در دنياى قليله براى بقاى مدّت طولانى چنانكه مار، نفس خود را چهل روز گرسنگى مى دهد براى ماندن چهل سال .)
پس اجماع نمودند بر سخن او و اين كه روح اللّه همين را اراده كرده .
تنها راه خدا شناسى ، توسل به اولياء الهى مى باشد
در كافى روايت است كه محمد بن مسلم گفت : گفتم به جناب باقر يا صادق عليهما السلام كه : (ما مى بينيم مرد را كه براى اوست عبادت و كوشش و خشوع ولكن قابل نيست به حق ، يعنى به امامت ائمه عليهم السلام . پس آيا او را هيچ منفعت مى دهد؟)
فرمود: (اى محمّد! بدرستى كه مثل اهل البيت عليهم السلام مثل اهل بيتى بود كه در بنى اسرائيل بودند كه هيچ كدام از ايشان ، چهل شب كوشش نمى كرد مگر آنكه چون دعا مى كرد به اجابت مى رسيد. مردى از ايشان چهل شب سعى و كوشش كرد آنگاه دعا كرد، پس مستجاب نشد.
پس به نزد عيسى بن مريم عليه السلام آمد و شكايت كرد نزد آن جناب ، از آن حالى كه به آن مبتلا شده و تقاضا كرد كه براى او دعا كند. پس عيسى تطهير كرد و دو ركعت نماز به جاى آورد. آنگاه خداى عزّوجلّ را خواند. پس خداوند وحى فرستاد به سوى او كه : (اى عيسى ! بدرستى كه بنده من به نزد من آمد از غير آن در كه بايد از آن در درآيد. بدرستى كه او ، مرا دعا كرد و در دلش شكى بود از تو، پس اگر مرا دعا كند تا آنكه گردنش قطع شود و انگشتانش بريزد، اجابت نمى كنم او را.)
پس عيسى ملتفت او شد و فرمود: (دعا مى كنى خداوند را و حال آنكه در دلت شكى است از پيغمبر او.)
پس گفت : (اى روح اللّه !) و كلمه او چنين بود: (واللّه آنچه گفتى ، پس دعا كن خداى را كه اين را از من زايل كند.)
پس عيسى دعا كرد و خداوند توبه او را قبول فرمود و پذيرفت از او و گرديد در حد اهل بيت خود.)
تقدّس عدد چهل در روايات
در كافى روايت شده از جناب صادق عليه السلام كه فرمود: (خالص ننموده بنده ، ايمان به خداوند را.)
و در روايت ديگر: (نيكو ننموده كسى ذكر خداوند را چهل صباح ، مگر آنكه زاهد كند او را در دنيا و بنمايد به او، دواى او را و درد او را و ثابت نمايد حكمت را در دل او.)
در (لب اللباب ) قطب راوندى روايت است از رسول خداى صلى الله عليه و آله كه فرمود: (كسى كه خالص كند عبادت را براى خداوند چهل صباح ، ظاهر شود چشمه هاى حكمت از دلش بر زبانش .)
در امالى صدوق روايت است كه : (بهلول نبّاش كه كفن مى دزديد و آخر كار با نعش دخترى از انصار عمل قبيح كرد و پشيمان شد و به نزد رسول خداى صلى الله عليه و آله آمد و حضرت او را طرد كرد، پس رفت در بعضى از كوههاى مدينه و چهل روز گريه و زارى و تضرع و دعا كرد. در روز چهلم توبه اش قبول شد و آيه شريفه در قبول توبه و گذشتن از جرم او و عده ثواب براى او نازل شد. پس حضرت به نزد او رفت و بشارت داد و آيه را تلاوت فرمود؛ آنگاه به اصحاب فرمود: چنين تدارك كرده مى شود گناهان ، چنانچه تدارك نمود آن را بهلول .)
و نيز روايت است كه : جناب داوود عليه السلام چهل روز بر ترك اولاى خود گريست و در بحار از كتاب عدد القويه على بن يوسف ، برادر علاّمه حلى رحمه الله نقل كرده كه در حالتى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله نشسته بود در ابطح و با آن جناب بود عمار بن ياسر و منذر بن ضحضاح و ابوبكر و عمر و على بن ابيطالب عليه السلام و عباس بن عبدالمطلب و حمزة عبدالمطلب كه ناگاه نازل شد بر آن حضرت ، جبرئيل عليه السلام در صورت عظيمه خود و پهن كرده بود بال خود را تا آنكه گرفت از مشرق تا مغرب . پس ندا كرد او را كه : (اى محمد! علىّ اعلى بر تو سلام مى رساند و او امر مى كند تو را كه عزلت گيرى از خديجه ، چهل صباح .)
پس اين امر بر پيغمبر صلى الله عليه و آله شاق شد و او خديجه را دوست مى داشت و به او رغبت تمام داشت .
پس چهل روز حضرت ماند كه روز را روزه مى گرفت و شب را به عبادت برمى خاست . تا چون آخر آن ايّام شد، عمار بن ياسر را نزد خديجه فرستاد و فرمود كه به خديجه بگو: (گمان نكنى كه انقطاع من از تو، از روى جدايى و دشمنى است و لكن پروردگار من ، جلّ عزّه ، امر فرموده مرا به اين ، تا آنكه انفاذ فرمايد فرمان خود را. پس گمان مكن اى خديجه ! مگر خير را. پس بدرستى كه خداى عزّوجلّ هر آينه مباهات مى كند به تو، ملائكه كرام خود را هر روز چند مرتبه .
پس چون شب در آيد، در را ببند و در جايگاه خود بخواب كه من در منزل فاطمه بنت اسدم .)
پس ، خديجه هر روز چند مرتبه محزون مى شد به جهت فراق رسول خدا صلى الله عليه و آله پس چون چهل روز كامل شد، جبرئيل نازل شد و گفت : (اى محمد! علىّ اعلى تو را سلام مى رساند و او امر مى كند تو را كه مهيّا شوى از براى تحيّت او و تحفه او.) تا اينكه نقل كرده نزول ميكائيل را با طبقى از انگور و رطب و افطار كردن آن شب از آنها و رفتن نزد خديجه به امر خداوندى ، پيش از اداى نماز و انعقاد نطفه صديقه طاهره عليها السلام در آن شب .
و نيز وارد شده كه چهل روز قبل از بعثت نيز ماءمور شد آن حضرت كه از خديجه عزلت گيرد و در روز چهلم مبعوث شد.
و نيز ميقات حضرت موسى عليه السلام نيز چهل روز بود و رسول خداى صلى الله عليه و آله فرمود كه : (او نخورد و نياشاميد و نخوابيد و ميل ننمود به چيزى از اينها در رفتن و برگشتن خود چهل روز به جهت شوق به سوى پروردگار خود.)
و در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام روايت است كه جناب موسى عليه السلام مى فرمود به بنى اسرائيل كه : (هرگاه خداوند به شما فرج كرامت نمود و دشمنان شما را هلاك كرد، مى آورم براى شما كتابى از نزد پروردگار شما كه مشتمل باشد بر اوامر و نواهى و عبرتها و مثلهاى او.)
پس ، چون خداى تعالى ايشان را فرج داد، امر فرمود موسى عليه السلام را كه به ميعاد رود و سى روز، روزه گيرد در زير كوه .
پس ، موسى گمان كرد كه پس از سى روز، خداوند كتاب را براى او خواهد فرستاد، پس سى روز، روزه داشت تا اينكه خداوند به او وحى كرد كه : (ده روز ديگر روزه بدار و در وقت افطار مسواك مكن .) پس موسى چنين كرد و خداوند وعده كرده بود به او كه كتاب را بعد از چهل شب به او بدهد. پس بعد از چهل روز كتاب را براى او فرستاد.
در اخبار متعدد معتبره رسيد كه نطفه در رحم چهل روز مى ماند، آنگاه علقه مى شود تا چهل روز. آنگاه مضغه مى شود تا چهل روز، فرمودند: (هر گاه كسى خواسته كه دعا كند براى زن حامله كه خداوند بگرداند آنچه در شكم اوست نرينه كه اجزا و اعضايش تمام باشد، پس دعا كند در اين مدّت چهار ماه .) و از اين اخبار ظاهر مى شود كه استعداد ماده از براى افاضه صورتى جسمانى يا نفسانى در چهل روز مى شود.
مؤ يّد آن است حديث قدسى معروف : (خمرت طينة آدم بيدى اربعين صباحا.)
و در كافى روايت است كه از جناب كاظم عليه السلام پرسيدند كه : ما روايت كرده ايم از حضرت رسول خداى صلى الله عليه و آله كه فرمود: (كسى كه خمر آشاميد، تا چهل روز نماز او مقبول نيست .)
پس حضرت بعد از كلماتى چند فرمودند: (چون شراب خورد، مى ماند در نرمه استخوانش يعنى در همه اعضايش تا آنجا چهل روز به اندازه انتقال خلقت او يعنى تطوّرات نطفه و علقه و مضغه او.)
آنگاه فرمود: (و همچنين است جميع غذايى كه مى خورد و مى آشامد، باقى مى ماند در آنجا چهل روز.)
نيز فرمودند: (كسى كه ترك كند گوشت را چهل روز، بد خلق مى شود زيرا كه انتقال نطفه در چهل روز است .)
و فرمودند: (كسى كه چهل روز گوشت بخورد يعنى هرروز، خلقش بد مى شود.
و كسى كه روغن زيتون بخورد و به خود بمالد، شيطان چهل روز نزديك او نمى آيد.
و كسى كه چهل روز حلال بخورد، خداوند قلبش را نورانى مى كند.
كسى كه چهل روز سويق بخورد، پس مى شود شانه هايش از قوّت .
كسى كه هريسه بخورد تا چهل روز، نشاط دارد براى عبادت .
و كسى كه يك انار بخورد، دلش نورانى مى شود، وسوسه از او برداشته مى شود تا چهل روز.
و زمين مى نالد از بول كسى كه ختنه نشده تا چهل روز.
كسى كه ايمان به خداى تعالى و رسول آورده ، ترك نكند ازاله موى عانه خود را بيشتر از چهل روز.)
و بر اين رقم اخبار بسيار است . بلكه در عدد چهل آثار بسيار است در شرع مطهّر. چنانكه رسيده كه : (اگر كسى دعا براى چهل نفر از برادران ايمانى خود بكند، آنگاه دعا كند دعايش در حق خود و آنها مستجاب مى شود.)
و همچنين : (اگر چهل نفر جمع شوند دعا كنند، يا ده نفر چهار دفعه يا چهار نفر ده مرتبه .)
و: (در ظهور به هر مؤ منين قوت چهل مرد دهند.)
و در مدح حفظ كردن چهل حديث و عمل كردن به آن و استقامت در آن ، اجرهاى جزيله رسيده و اگر در جنازه چهل مؤ من حاضر شوند و شهادت دهند كه ما جز خير از او چيزى ندانيم ، خداوند شهادت ايشان را بپذيرد و آن مؤ من را بيامرزد.
از اخبار مناسب اين مقام و مؤ يّد اين مرام ، خبرى است كه در باب اول در اخبار ولادت حضرت حجّت عليه السلام گذشت كه امام حسن عسكرى عليه السلام آن جناب را به آن مرغ سفيد كه فرمودند: روح القدس است ، سپرد كه برد و امر فرمود كه : (در هر چهل روز، آن جناب را برگرداند.)
حكيمه خاتون فرمود كه : (من در هر چهل روز، آن مولود كريم را مى ديدم تا آنكه مردى شد پيش از وفات ابى محمّد عليه السلام .)
مخفى نماند كه شواهد از اخبار براى دعواى مذكوره بيشتر از آن است كه بتوان جمع كرد و علامه مجلسى رحمه الله در رساله اى كه جواب از سؤ ال فرق بين اماميه و حكما و مجتهدين و اخباريين و متشرّعه و صوفيه است . بعد از تقسيم جماعت اخيره به ممدوح و مذموم و كلماتى چند فرموده كه : (والد مرحوم فقير، از او، يعنى شيخ بهاء الدين محمّد، تعليم ذكر نموده بود و هر سال يك اربعين به عمل مى آورد.
جمعى كثير از تابعان شريعت مقدسه ، موافق قانون شريعت ، رياضت مى داشتند و فقير نيز مكرر اربعينها را به سر آوردم و در احاديث معتبره وارد شده است كه هر كه چهل صباح اعمال خود را براى خدا خالص گرداند، حق تعالى چشمه هاى حكمت از دل او به زبان او جارى مى گرداند.)
و چون اجمالا معلوم شد ماءخذ عمل معهود علما و صلحا و اخيار در مواظبت چهل شب يا روز چهار شنبه يا جمعه در كوفه يا سهله يا كربلا به جهت اين مقصد عظيم و نبودن خصوصيّتى در هيچ يك از آنها، ظاهر مى شود كه هر كس بايد به حسب مقام و حالت و مكان و زمان و قدرت خود نظر كند به دقت و تاءمّل يا از داناى نقاد بصيرى جويا شود كه از اعمال حسنه شرعيه و آداب سنن احمديه كدام يك بالنّسبه به او اولى و ارجح است كه بدان مواظبت كند؛ زيرا شود عملى از گفتنيها يا كردنيها بالنسبه به كسى مرجوح و بالنسبه به ديگرى راجح باشد و بر فرض رجحان تفاوت مراتب و درجات اعمال بسيار است .
پس شود كه از كسى بذل و انفاق مال در محلش مطلوب باشد و از ديگرى تعليم و از ديگرى نماز و از ديگرى روزه و از ديگرى زيارت و هكذا ولكن در همه آنها رعايت بايد نمود شروط مشتركه را چون اداى فرايض و اجتناب محرمات و طهارت ماءكول و مشروب و ملبوس و حليت آنها زياده از آنچه به ظاهر شرع مى توان كرد و تخليص نيّت و غير اينها كه مقام بيان آنها نيست .
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : ققنوس
راز تاخير ظهور حضرت وليعصر(عج)
آيتالله ناصري از اساتيد اخلاق حوزه علميه اصفهان طي سخناني، راز تاخير ظهور حضرت وليعصر (عج) را با بهرهگيري از آيات و روايات تشريح کرده است.
متن سخنان اين استاد حوزه که دوماهنامه خُلُق آن را منتشر کرده است به شرح ذيل است.
الْکَلَامُ إِذَا خَرَجَ مِنَ الْقَلْبِ وَقَعَ عَلَى الْقَلْبِ وَ إِذَا خَرَجَ مِنَ اللِّسَانِ لَمْ يُجَاوِزِ الْآذَان؛[1]
سخن وقتي از قلب خارج شود، به قلب هم مينشيند و اگر فقط از زبان خارج شود، از گوشها هم تجاوز نميکند.
اگر کسي وصل شود، هرچه از خدا، انبيا و ائمه بگويد، در قلب مينشيند؛ اما آنهايي که مثل من وصل نيستند، فقط حرف ميزنند و حرفشان از اين گوشها تجاوز نميکند، از اين گوش ميرود و از آن گوش در ميآيد. ما قابل نيستيم که بخواهيم فضايل امام زمان (عج) را بگوييم؛ لکن در عين حال «تا ريشه به آب است اميد ثمري هست». اميدواريم حضرت، ما را هدايت فرمايد.
* حکمت تأخير فرج حضرت بقية الله (عج)
يکي از سؤالات مطرح دربارة حضرت مهدي (عج) اين است که حکمت تأخير فرج چيست؟
در روايات و زيارات متعددي ميفرمايد:
يَمْلَاُ الْأرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا بَعْدَ مَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْما؛[2]
[حضرت] دنيا را پر از عدل و داد ميکند، بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده است.
عدل واقعي را که از زمان حضرت آدم تا الآن پياده نشده است، حضرت بقيةالله (عج) پياده ميکنند.
اما حالا که ظلم و جور همه دنيا را گرفته است؛ پس چرا حضرت تشريف نميآورد؟ چقدر دعاي ندبه ميخوانيم! چقدر به جمکران و حرمهاي اهلبيت (ع) ميرويم و «يا بن الحسن، يا بن الحسن» ميگوييم! چرا حضرت نميآيد؟
* ظهور حضرت به خواست خدا است
در جواب، عرض ميکنيم: اولاً امر ظهور به دست حضرت حق است. هر موقعي که پروردگار مصلحت بداند، حضرت ظهور ميکند. خداوند متعال که حکيم است و هر کاري بکند، طبق حکمت و مصلحت است.
ظهور حضرت بقيةالله يکي از احکام الهي است. حضرت حق، بايد حکم بکند تا حضرت بقية الله -روحي له الفداء- ظهور کند. چرا خداوند متعال اجازه ظهور نداده است؟ حکمتش چيست؟ ما نميدانيم. همانطور که حکمت احکام ديگر را نميدانيم. مثلاً نماز ظهر و نماز عصر چهار رکعت است، نماز مغرب سه رکعت است. چرا؟ ما علت احکام الهي را نميفهميم. زکات به نُه چيز تعلق ميگيرد. يکي از آنها گوسفند است. کساني که گوسفند دارند با شرايطش، اگر تعدادشان چهل تا شد بايد يکي از آنها را زکات بدهند و اگر تعدادشان به صد و بيست و يک رسيد بايد دو رأس گوسفند زکات بدهند. حالا چرا صد و بيست و يک گوسفند بايد باشد، حکمتش را خدا ميداند.
تأخير ظهور حضرت بقيةالله -روحي له الفداء- که به اجازة حق است، طبق حکمت حق است. او اين طور مصلحت ميداند.
* نبود تقاضا به اندازه کافي
در روايات متعدد آمده است که براي تعجيل در فرج دعا کنيد.[3] خداوند امر فرج را به يک شب اصلاح ميکند؛[4] يعني اگر حضرت حق اراده کند، مطلب تمام است. اراده حق هم متوقف بر تقاضاي من و شما است. اگر تقاضا باشد، قطعاً عرضه خواهد بود. داستانهاي متعددي در اين زمينه نقل شده است. روايت شده است که قوم بنياسرائيل در کمال شدت و ناراحتي قرار گرفته بودند و ميدانستند که رفع گرفتاري آنها به آمدن حضرت موسي (ع) است. مدتي از شهر بيرون آمدند و شروع کردند به استغاثه کردن. به واسطه همين تضرع و زاري، خداوند از چهارصد سال که قرار بودن سرگردان باشند، صد و هفتاد سال کم کرد.
حضرت صادق (ع) ميفرمود: خداوند به حضرت ابراهيم وحى فرستاد که به زودى فرزندى براى تو متولد خواهد شد. ابراهيم هم به ساره (همسرش) خبر داد. ساره گفت: «من پير زن هستم». با اين وصف خداوند به سوى ابراهيم وحى فرستاد که ساره به زودى فرزندى مىآورد و اولادش چهار صد سال گرفتار خواهند بود.آنگاه حضرت فرمود: چون گرفتارى بنى اسرائيل به طول انجاميد، چهل صبح به درگاه الهى رو آورده، به گريه و زارى پرداختند. خدا هم به موسى [و برادرش] هارون وحى فرستاد که [با امداد غيبى] آنها را از شر فرعون نجات دهند و صد و هفتاد سال از چهار صد سال گرفتارى آنها را برداشت.
* امام ششم (ع) فرمود:
شما هم اگر مثل بنى اسرائيل در درگاه خداوند به گريه و زارى بپردازيد، خداوند فرج ما (اهل بيت (ع) )را نزديک خواهد کرد؛ اما اگر چنين نباشيد، اين سختى تا پايان مدتش، طول خواهد کشيد.[5]
وقتي تقاضا باشد، عرضه هم به دنبالش ميآيد. اگر ما فرج کلي را از حضرت حق درخواست کرديم، حضرت حق عنايت ميکند؛ و گرنه از فيوضات خاص خداوند و امام زمان (عج) محروم ميشويم.
مرحوم حاج محمد علي فشندي نقل ميکرد: در مسجد جمکران قم اعمال را به جا آورده، با همسرم ميآمدم. ديدم آقايي نوراني داخل صحن شد و قصد دارد به طرف مسجد برود.
با خودم گفتم: «اين سيد در اين هواي گرم تابستان، از راه رسيده و تشنه است».
ظرف آبي به دست او دادم تا بنوشد؛ پس از آنکه ظرف آب را پس داد، گفتم: «آقا شما دعا کنيد و فرج امام زمان را از خدا بخواهيد، تا امر فرجش نزديک شود».
فرمود: «شيعيان ما به اندازه آب خوردني، ما را نميخواهند. اگر بخواهند، دعا ميکنند و فرج ما ميرسد».
اين را فرمود و تا نگاه کردم آقا را نديدم. فهميدم وجود اقدس امام زمان (عج) را زيارت کردم و حضرتش امر به دعا کرده است».
* خارج شدن مؤمنان از صلب پدران
در جنگ صفين، اميرالمؤمنين (ع) با معاويه جنگ کرد. اين جنگ، طولانيترين جنگ در صدر اسلام شد. البته در زمان ظهور امام زمان (عج)، جنگهاي 7، 8، 9 ساله اتفاق ميافتد و در ،نهايت اسلام پيروز ميشود. حدود 18 ماه جنگ صفين طول کشيد. مردم در طول اين مدت 18 ماه معجزههايي از حضرت امير (ع) ديدند.
يک شب معاويه تصميم گرفت جنگ را يک سره کند. شجاعان لشکرش را که هزاران نفر بودند انتخاب کرده، غرق آهن نمود و به خط مقدم فرستاد، تا جنگ يک سره شود. اصحاب بلند شدند تا بجنگند. حضرت فرمود: «کار من است، شما کنار برويد». حضرت به جنگ آمد و هر کسي را که به درک ميفرستاد، يک تکبير ميگفت. آن شب هزار تکبير از حضرت شنيده شد.
مالک اشتر هم جنگيد و از او هم نهصد و نود و نه تکبير شنيده شد. موقعي که برگشت به حضرت عرض کرد: «يا اميرالمؤمنين! خسته نباشيد. شما يک تکبير بيشتر از من گفتيد». حضرت فرمود: «بله؛ تو همه را از تيغ ميگذراندي؛ ولي من هر کس که مقابلم ميآمد تا هفتاد پشتش را نگاه ميکردم، اگر يک شيعه در نسلش بود و بنا بود به دنيا بيايد، او را نميکشتم و زخمياش ميکردم تا از صحنه جنگ کنار برود. فرق من و تو همين است»
از حضرت سجاد (ع) پرسيدند: «يابن رسول الله! چطور شد ضربات پدر شما روز عاشورا، يک ضربهاي بود؟ هر کس مقابل حضرت بود، يک ضربه ميخورد و احتياج به ضربه دوم نداشت؛ اما خيليها زخمي ميشدند و کنار ميرفتند، علتش چه بود؟ پدرتان بعضي را زخمي ميکرد تا کنار بروند؛ اما بعضي را که يک ضربه ميزد کشته ميشد و در قعر جهنم قرار ميگرفت؟»حضرت فرمود: «پدرم نگاه ميکرد تا هفتاد پشت افراد اگر يک شيعه به دنيا ميآيد او را فقط زخمي ميکرد؛ و گرنه ضربه هاي پدرم يک ضربهاي بود».
همچنين حضرت نوح (ع) چند سال عمر کرد؟ دربارة سنش اختلاف است. صريح قرآن است که تبليغش 950 سال طول کشيد. در اين مدت هشتاد نفر به دين او ايمان آوردند. اين تعداد را بر مدت تبليغ حضرت نوح تقسيم کنيد، ببينيد سالي چند نفر به او ايمان ميآوردند؟ حضرت نوح در سال چند نفر را توانسته است موحد کند. حدوداً هر دوازده سال يک نفر را توانسته به دين خدا جذب کنند. چرا؟ براي همين جهت بود؛ يعني عذاب قوم حضرت نوح تأخير ميافتاد تا ديگر هيچ مؤمني در صلب آنها نباشد.حضرت نوح هم در قرآن تصريح ميکند:
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً کَفَّاراً؛[7]
چرا که اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مىکنند و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمىآورند.
عذاب اينها که تا اين مدت طولاني به تعويق افتاد براي همين علت بود. اينهايي که متولد ميشدند، اگر 100 سال ديگر يا 150 سال ديگر، در نسل اينها يک مسلمان بود و بنا بود بيرون بيايد، اينها را مهلت ميدادند تا آن مسلمان بيرون بيايد، بعد اينها را بکشند. اگر يک نفر مسلمان در نسل پنجاهم يا هشتادم کافري بود، آن کافر را به احترام آن شيعه نميکشتند.
حالا هم همينطور است. خيليها مهدور الدم هستند که اگر حضرت ظهور کند، قتلشان واجب است؛ اما ممکن است در نسل همينها که واجب القتل هستند، فرزند صالحي باشد؛ مثل خليفه اول که وضعيتش معلوم است؛ لکن فرزندي دارد به نام محمد بن ابي بکر که بازوي اميرالمؤمنين (ع) است.
محمد بن ابي بکر آنقدر مقرب درگاه حضرت امير (ع) بود که حضرت فرمود بگوييد: محمد بن علي ممکن است در پشت خيلي از اين کفار و مشرکاني که اگر به دست ما برسند، هزارتايشان را يک روزه ميکشيم، شيعياني بعداً به وجود بيايند که به درد ميخورند.
لذا من حق ندارم که اشکال کنم که: خدايا! چرا حضرت را نميفرستي؟ ما چه کاره هستيم که در کار خدا دخالت کنيم؟ ما بايد تسليم باشيم. بهترين حالات، اين است که انسان تسليم حق باشد. به حضرت حق عرض کند: پروردگارا! آنچه تو صلاح ميداني، مطيعم.
براي خدا ناراحتي ها و مشکلات زمان غيبت را تحمل کن؛ اجر و مقام داري. لکن دعا براي تعجيل فرج را فراموش نکن؛ زيرا اين دعا معرّف خواست قلبي ما است و از آن طرف اگر در فرج تأخير شد، بايد راضي به رضاي الهي باشيم.
البته به واسطه کثرت گناهان ما ممکن است، امر فرج تأخير بيفتد. خدا ميداند. انسان مؤمن، بايد مقداري بيشتر حواسش را جمع کند و به حضرت، بيشتر دعا کند.
[1] . مجموعه ورام، ج2، ص 153.
[2] . کشف المحجة، ص 106؛ إثبات الهداة، ج2، ص 120.
[3]. براي نمونه ر.ک: إحتجاج، ج2، ص471؛ إعلام الورى، ص453؛ بحارالأنوار ، ج52، ص 92.
[4]. إعلام الورى، ص 435؛ کمال الدين، ج2، ص 377؛ بحارالأنوار، ج51، ص 156.
[5] . بحارالأنوار ، ج52، ص132؛ البرهان، ج3، ص 125؛ الميزان، ج10، ص331.
[7] . سوره نوح: 27
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:10 :: نويسنده : ققنوس
مصاحبه با علامه آيت اللّه حسن زاده آملى*4
حوزه: در زمينه علوم عقلى و مسائل فلسفى، اكنون در حوزهها رغبت و رواجى ديده میشود كه از بركات انقلاب است و رهبرى امت كه به اين حركت، باور دارد، چه مسائلى را لازم میدانید كه با آن، آثار حكماى متاءلّه، بیشتر نشر يابند و دامن گسترند.
استاد: همان طورى كه فرموديد، الحمداللّه رشد عقلى مردم و بينش اجتماعى حوزهها، به اين حقيقت رسيد كه بايد اصول عقائد را، با دليل و برهان تحكيم كرد و دليل و برهان، فلسفه است. منتهى، فيلسوف در گذشته، چون دكتر در اصطلاح جديد است؛ يعنى همان طور كه، دكتر الهى و مادى دارند، فيلسوف مادى و فيلسوف الهى داريم و بايد بين آن دو، فرق گذاشت. اين حكايتى را كه نقل میکنیم در قصص العلماء مرحوم تنكابنى آمده است كه مرحوم ملا آقا دربندى، به زيارت ثامنالحجج (ع) مشرف میشده، وقتى به سبزوار رسيده است، پرسشهایی را مطرح كرده و به خدمت حاجى ملا هادی سبزوارى، صاحب منظومه فرستاده است. مرحوم حاجى كه پرسشها را ديد، میآید و قدرت جواب را دارد؛ و ثانیاً با مشغوليات، و سنّ و سال و گرفتاریهای درسى، فرصت آن نيست که فوراً، جواب اين پرسشها را بنگاريم و به شما، بدهيم. بعد، وقتى ملا آقاى دربندى، از سفر برگشت، در يكى از بلاد، كه به يكى از آقايان روحانى وارد شد، آقايان، براى ديدن ايشان آمدند. يكى از آنان گفت: شنيديم كه شما، پرسشهای فلسفى به حاج ميرزا هادى سبزوارى دادهاید و ايشان، جواب نداده است. به يك لحنى، كه يك مقدارى توهين به حاجى بوده است. مرحوم آقاى دربندى فرمود: اين طور نيست كه شما گمان میکنید. اگر حاجى و امثال حاجى نباشند كه جواب افراد ملحد و دهرى را، كه منكر مبدأ و معاد هستند، بدهند و اصل دين را، تحكيم نكنند، نوبت شما نمیرسد كه اصل برائت و استصحاب جارى كنيد!
واقعش، اين است كه اصول دين و ديگر امهات را، بايد دليل ثبات كند و بر كرسى بنشاند. دين، دين عقل و دليل است؛ دين برهان است. عقل، دليل و برهان هم فلسفه است. فلسفه اى كه فلاسفه الهى ما میگویند، فلسفه اى كه صاحب اسفار و شفا میگوید. در بعضى از نوشتههایم، قسمت آخر حديث مفضّل را بيان كردم كه امام صادق (ع) با مفضل، درباره وحدت صنع، صحبت كرده است كه وحدت تدبير، وحدت صانع و مدبر را میرساند. بعد امام صادق (ع)، ارسطو را ستوده است. (جلد دوم بحار را، نگاه كنيد) فرمود مفضّل، ارسطو مردم زمان خود را، از راه وحدت صنع، به وحدت صانع كشانده است و از اين راه، پيش آمده است. مرحوم استاد شعرانى میفرمود: ارسطو، مباهات كند به خودش، كه امام صادق (ع) نام او را بر زبان آورده است. بعد شعر حافظ را میخواند و میگفت : گويى حافظ از زبان ارسطو، خدمت امام، عرض میکنند:
من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم*لطفها میکنی اى خاك درت تاج سرم
البّته خاك در امام صادق (ع) تاج سر ارسطوهاست، حرفى نيست و لكن، ارسطو از راه وحدت صنع، مردم را به وحدت صانع میکشاند. هر چند مرحوم ديلمى در محبوبالقلوب و مرحوم سید بن طاووس در كتابى راجع به نجوم، ارسطو و تنى چند از بزرگان را، در زمره انبياء نام بردهاند. غرض اين است، كه نمیشود دين را، از برهان جدا كرد، همان گونه كه بارها گفتهام : قرآن و برهان و عرفان از همديگر، جدايى ندارند. قرآن، ملاك و مدرك همه حقايق است، ميزان و معيار قسط تمام آراء و افكار است. قرآن، متن برهان است. احتجاج طبرسى، احتجاج بحار و... را ببينيد. احتجاج يعنى با دليل و برهان با خصم صحبت كردن. احتجاجات خود قرآن را ببينيد. همان طور كه علامه طباطبائى فرمود: فلسفه يعنى دليل و عقل و برهان را از دين جدا كردن، ظلم عظيم است. نمیتوان گفت كه در اجتماع ما، عقل و دليل و برهان نباشد. اجتماع، عقل و برهان میخواهد. در اصول كافى كه حديث، در كتاب وافى هم هست كسى از محضر امام، پرسشهایی میکند، وقتى جواب را میگیرد و میخواهد برود، امام میگوید: چرا از من نپرسيدى كه من، اين پاسخ را از كجاى قرآن، استنباط كردم. روايات ما، همه دليل و استنباط و برهان است؛ همه حجت است. در خود كتاب حجت كافى، ملاحظه میکنید كه امام میفرماید: با كسانى كه قائل به حجت دائمى به بدن عنصرى در زمين، نيستند، با آنها به سوره انا انزلناه احتجاج كنيد تا بر آنها فائق شويد. مگر میشود، بدون استدلال و برهان، دين بوده باشد. دين، متن احتجاج و استدلال و برهان است. در اين جا، من براى نقل قضيه اى، پناه به خدا میبرم كه اگر در ميان حرفهایم، هواى نفس يا چيز ديگر باشد. من در ابتدايى كه قم آمدم، در سنه 42، آقايان و عزيزانى آمدند كه فقه و يا اصول شروع كنيم. مكاسب، كفايه و... خواستند. من عرض كردم حقيقت اين است كه من براى علوم نقلى مثل فقه، اصول و ادبيات و... بيش از علوم عقلى، زحمت کشیدهام؛ اما الحمداللّه تعالى، اين کتابها، درس داده میشود. ما آن چيزهايى كه گفته نمیشود، بگوييم، ما اصول عقائد میخواهیم، بحث امامت، عصمت انبيا و... اینها كه نيست يا کمتر هست، به آنها بپردازيم و همين كار راهم كرديم.
مگر میشود، اجتماع را از برهان و عقل گرفت؟ اینها اصول، امهات و اصل و پایهاند. روى حساب تكامل انسانى، دو حرف داريم: يكى تجليه و ديگر تحليه. فقه در مقام تجليه است؛ يعنى آراستن ظاهر، ايجاد مدينه فاضله: شیخالرئیس در الهيات شفا، اين بحث را طرح فرمود كه اگر مبدأ و معاد را به فرض كنار بگذاريم، آيا در اين دنيا، مدينه فاضله میخواهیم يا خير؟ هيچ كس، كتابى جز قرآن، سراغ ندارد كه مدينه فاضله بسازد. امّا اين قرآن، همان گونه كه تجليه آراستن اين دنيا را درست میکند، تحليه را هم، میسازد و فراهم میآورد.
حوزه: در اين زمينه، شبههها و اتهامهایی، طرح میشود. به نظر حضرت عالى، براى فصل الخطاب، چه میتوان كرد؟
استاد: اين کشمکشها، راجع به افكار، اشخاص و اديان، هيچ گاه به كلّى خاتمه نمیپذیرد. اما ريشه بسيارى از اختلافها و اتهامها، جهل است. استاد نديده و يك چيزهايى پيش خودش میپندارد و به همانها اكتفا میکند و نتيجه میگیرد.
كرده اى تأویل حرف بكر را*خويش را تأویل كن نى ذكر را
نوع فرمايش مخالفان، براى آن است كه پخته نيستند و استاد ندیدهاند.
فلاسفه الهى و متاءلّه را مقايسه كنيد با مخالفان آنان، تا درجه اختلاف علمى، مقامى، اخلاقى و سير و سلوكى و آثارى آنها، مشخص شود.
يك وقتى مرحوم علامه طباطبائى را، در خيابان زيارت كردم و در معيّت ايشان، تا در منزلشان رفتم. به در منزل كه رسيديم، ايشان تعارف كرد. عرض كردم : مرخص میشوم. ايشان، در پله بالا ايستاده بود و من پايين بودم و رو به من كرد و گفت: حكماى الهى، اين همه فحشها را شنيد، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام و بدگويى آنها، پرداختند، اين همه، فقر و فلاكت و بيچارگى را، از تبليغات سوء كشيدند، گاهى به كهك به سر بردند و گاهى ... با اين همه، حقايق را در کتابهایشان نوشتند و گفتند. آقايانى كه به ما بد گفتيد و فحش داديد و زندگى را در كام ما، تلخ كرديد و مردم را عليه ما، شورانيديد، حرف اين است و حق اين است كه نوشتهایم و براى شما گذاشتيم. حال هر چه میخواهید بگوييد.
حرف حقشان را نوشتند و براى نفوس مستعده، به يادگار گذاشتند. تمام تلاش اين است كه منطق وحى را بفهميم. خداوند ملاصدرا را رحمت كند، مفسر است، محدث است، فقيه است، مرد سير و سلوك است. هفت مرتبه پياده به زيارت بيت اللّه الحرام مشرف میشود و بار هفتم در بصره، نداى حق را لبيك میگوید. ايشان در شرح اصول كافى، حديث امام سجاد (ع) را نقل میکند كه چون خداوند سبحان، میدانست در آخرالزمان مردم عميقى پيدا میشوند. در توحيد و در اصول عقائد، اوائل سوره حديد و سوره اخلاص را فرستاد. مرحوم آخوند میگوید: به اين حديث كه رسيدم، گریهام گرفت. اين گريه شوق است و گريه عشق، چون خودش میبیند كه اين حديث، براى امثال اوست.
على بن ابى طالب قيروانى، كه به غلط، ديوان او به حضرت امام على (ع) نسبت داده شده است، اشعارى دارد:
الناس من جهة التمثال اكفاء*ابوهم آدم وامهم حواء
تا سخن را به آن جا میرساند كه: و الجاهلون لا هل العلم اعداء. ايشان نفرمود: والعالمون لا هل الجهل اعداء از طرف ديگر، نفرمود كه بين آنان، معادات و دشمنى طرفين است، فقط از آن طرف (جهال) دشمنى است. بالاخره، لكه هاى ابر به كنار میرود و آفتاب حقيقت، خودش را نشان میدهد كه الحمداللّه، پله پله نمايان میشود و مشاهده میفرمایید.
حوزه: در مقايسه بين فلسفه اسلامى و فلسفه اى كه در غرب هست، آيا تطبيقى بين اين دو فلسفه، لازم میدانید؟
استاد: طلبه، حواسش جمع باشد كه بخواهد درس بخواند، او میتواند كه زنگ تفريحش را، براى فرا گرفتن يك زبان خارج، دو زبان خارج اختصاص دهد. کتابهای علمى و اساسى به زبان فرانسه بسيار نوشته شده و الا ن اين آقايان هم خيلى در ترويج و اشاعه كتب اصيل كره زحمت میکشند. چندى پيش بعضى از آقايان برايم حكايت كردند: در فرانسه الا ن دارند کتابهای علماى بنام كره را به صورت دوره و سرى، چاپ میکنند، ترجمه میکنند؛ كه مثلاً كسى کتابهای شیخالرئیس را بخواهد، يكجا بگيرد و کتابهای فارابى همين طور و آقايان ديگر، اینها هم همين طور.
به من فرمودند: الا ن آنها دارند کتابهای آخوند ملاصدرا را، دورهاش را به طبع میرسانند و به طورى كه آن آقا به من حكايت كرد: مقدارى از اسفار را به زبان فرانسه ترجمه کردهاند و دارند کتابهای آخوند [دوره اسفار] را آن جا چاپ میکنند و همه آثار آخوند هم به همين صورت و علماى ديگر هم به همين نحوه. به زبان انگليسى هم همين طور. خيلى شنيدم كه دارند اصول مینویسند و به يك روش خاصى کتابها را به صورت اصول. خوب، خيلى خيلى زحمت میکشند.
و بايد افرادى كه قابلند، لايقند، زبان فهمند، در راه اعلاى معارف بوده باشد. شنيدم كه آنان دارند اصول جمع آورى میکنند؛ و از اين آقا پرسيدم : مراد شما و آنها از اصول چيست؟ گفت میخواهند كه اين کتابهایی كه از بزرگان و از نامداران و دانشمندان بزرگ كره، قديم و جديد، كه کتابهایشان مأخذ است چاپ كنند؛ مثلاً اصول اقليدس را الا ن در كتب رياضى، اصول رياضيات، اين طور است. اصول اقليدس، مجسطى و... اینها همه بسيار مبوّند، كه به هر چاپ طبع بشود، صفحه چند و نمیدانم چاپ چند، لازم نيست كه يك نويسنده، خواننده را ارجاع بدهد، بلكه مینویسد شكل فلان مقاله چندم اصول اقليدس، يا شكل فلان مقاله چندم مثلاً مجسطی. اینها اصول است، كه به هر صورتى چاپ بشود، نحوه اى باشد كه در زحمت نيفتند. گرچه قرآن شاءنش، موقعيتش، عظمتش، فوق اين گونه حرفهاست كه ما بخواهيم مورد مثال قرار بدهيم، حالا مثلاً قرآن مجيد هر چاپى كه بشود، به هر شيوه، میگوییم آيه فلان، سوره فلان. اين آقايان به من گفتند كه الا ن در انگلستان هم دارند کتابهای اصول چاپ میکنند؛ کتابهای خيلى اصيل كه محقّقان و متتّبعان بايد از آن نقل كنند. اینها را دارند به يك روش سرى چاپ میکنند كه اين اصل باشد در كره و ديگر براى ارجاع يك متتبع و محقّق به كتاب ديگر، فلان نسخه چاپ مثلاً كجا؟ سنه چه؟ ديگر اینها نباشد، به اصل ارجاع بدهد، براى همه يكسان بوده باشد، مثل ديگر قواعد؛ مثلاً قواعد راهنمايى رانندگى و اینها كه براى همه جا يكسان است. حالا طلبه دو زبان ياد بگيرد، ياد بگيرد. طلبه حواسش جمع بوده باشد وقت خودش را تلف نكند، بخواهد درس بخواند، براى دو زبان ياد گرفتن، آن قدری وقت نمیبود و به خوبى میتواند اگر بخواهد تعطیلیهایش را قيچى كند، زنگ تفریحهایش را درس زبان خارج قرار بدهد، در يك مدت كمى میبیند كه وارد آن زبان شده، آشنا شده، ياد میگیرد. عمده همان است كه به عرض رساندم؛ بايد حواسش جمع باشد و عمرش را قدر بداند. يك وقتى مناسبتى پيش آمده بود، مرحوم آقاى طباطبايى يك مقدار تبرى میجست از بعضى از درسها و محافل و آمد و شدها و میفرمود: مثل اين كه مردم قدر عمر را نمیدانند؛ عمر است اين، خيلى ارزشمند است، خيلى گرانقدر است. همين طور آناتش متدرّجا با چه سرعتى دارد میگذرد و جناب وصىّ، علیهالسلام، حضرت امير المؤ منين، فرمود: همين طور كه روز و شب را از شما میگیرند، خوب شما هم سعى كنيد كه از روز و شب چيزى بگيريد، يك چيز داشته باشيد. آنها كه دارند میگیرند شما هم از روز و شب چيزى داشته باشيد:
روزها گر رفت گو رو باك نيست*تو بمان اى آنكه چون تو پاك نيست
تو هم از روز و شب چيزى داشته باشی. اين براى طلبه خيلى آسان است؛ و چه بسيار خوب كه به يكى دو تا زبان زنده روز آشنايى داشته باشد. به كار تحقيق او هم میآید. بهتر میتواند خدمت دينى كند؛ به قلمش، به زبانش، به خطابهاش، به جهات ديگرش. میتواند تحقيقات اصيل اسلامى را، حقايق و معارف اصيل اسلامى را به قلم و زبانش به ديگران برساند. خودش هم بهتر به عمق حرفهای شرقى و غربى برسد و تحقيقاتى كه آنان دارند. آنان هم خيلى كار میکنند. الا ن بنده بسيارى از آثار آنها را دارم كه در حول و حوش قرآن و روايات و رسائل قدماى ما دارند زحمت میکشند. يكى از ين آقايان كتابى درباره مرحوم مفيد نوشته به نام تطور كلام در دست جناب مفيد. اسم كتابش را در خاطر دارم، اسم شخصش را در خاطر ندارم. آقاى احمد آرام اين كتاب را ترجمه كرده است. اين تز يك نفر از اين آقايان دكترهاى غربى است كه تز خودش را تحول و تطور كلام، آن هم موضوع بحث خودش را جناب مفيد بزرگوار قرار داده. خوب اين آقا اين قدر بينش پيدا كرده، رجال علمى در كره را شناخته و آمده براى تز خودش، جناب مفيد را و مباحث كلامى و استدلالى كلامى ايشان را مورد بحث قرار داده و كتاب بدان مفيدى و خوب را نوشته است. اين براى يك طلبه خيلى زحمتى ندارد كه بتواند يكى دو تا زبان زنده كره را بعد از زبان عربى، كه زبان دینیاش است و بهترين زبان است و وسیعترین زبان است و شیرینترین و شيواترين زبان است، زبان منزل وحى است، بعد از او، بخواهد اینها را تحصيل كند، برايش آسان است. امّا قسمت دوّم، فرموديد: راجع به فلسفه غرب و فلسفه اسلامی. از اين حقيقت آقا نبايد بگذريم كه از جنبه فلسفه مادى آن آقايان زحمت كشيدند و میکشند و تحقيقاتى دارند و لكن راجع به آن تحقيقات فلسفه الهى درباره معارف انسانى، مقامات انسانى و فلسفه روحانى، آن فلسفه الهى كه از اين طرف طرفداران منطق وحى و اهل قرآن دارند، تفاوت بين اين آقايان و آن آقايان، به قدرى هست كه چه عرض كنم خدمت شما. نخير، اين عظمتى را كه اين آقايان دارند در الهيات، ما از غربیها چيزى بدين پايه نمیبینیم و سراغ نداريم. آنها خيلى مباهات كنند به حرف اين آقايان برسند. بدون هيچ گونه تعصب مذهبى عرض میکنم و به هيچ نحوه نمیخواهم اين جا اعمال تعصب بكنم. نخير. آثارشان محفوظ است و بسيارى از نوشته هاى آن آقايان را، فرمايشات آن آقايان را، مطالب خيلى ارزشمند آن آقايان را میبینیم. بعد ديديم، ديگرى آمده در مقابل نوشته : اين حرف را شيخ در شفا دارد و شیخالرئیس در چند سال قبل از شما اين حرف را زده و شما حرف او را به زبان ديگر ترجمه کردید و به خودتان اسناد دادهاید. خودشان با هم جنگ و دعوا دارند. از جنبه حكمت الهى، فلسفه الهى، مباحث عرفانى و مباحثى كه مربوط به سير و سلوك انسانى است و منطق وحی. خلاصه فلسفه حكمت متعاليه اى را كه اماميه دارا هستند، اینها متفردند و هيچ گونه آقايان، مطلقاً از شرق و غرب، به پايه معارف اين حضرات نيستند. البته، همان طور كه عرض كردم : در امور مادّى در تجربيات، اینها بله خيلى كوشش میکنند و خيلى زحمت میکشند. باز در همان امور هم میبینیم اين بزرگان ضوابط و مطالب و امّهات و حقايق را آوردهاند، كه به پندارهاى واهى، ما اینها را كنار گذاشتيم؛ مثلاً جلد دوّم اسفار، كه در جواهر و اعراض است، آقايان نمیخوانند گرچه حالا كه ما گفتيم، دوره اسفار، همه را گفتيم نمیخوانند چرا نمیخوانید؟ كه اين در طبيعيّات است و طبيعيات، بله، نمیدانم حالا اینها نسخ شده و چطور شده است. اين را به دهان آقايان انداختهاند. با اين كه مرحوم آخوند صریحاً میفرماید: من در اسفار در طبيعيّات بحث نکردهام و همه، مباحث الهيات است و در كتاب جواهر و اعراض اسفار، بحث حركت جوهرى است. يك قسمت از مباحث تكامل برزخى و مسائل ديگر بايد در جواهر و اعراض اسفار حل بشود و يك پندارهايى گرفتند و كتاب را كنار گذاشتند. يا مثلاً شفا را نمیخوانند، به خصوص جلد اول فلسفهاش را كه در طبيعيّات است نمیخوانند، كه طبيعيّات برداشته شده، نسخ شده است. آن اصول امّهات و حقايقى را كه شيخ در شفا در همان طبيعيّات شفا آورده، موضوعى است كه حضرت امام صادق، سلام اللّه عليه، به مفضّل درباره وحدت صنع صحبت فرمودند. مرحوم شيخ به اقتداى از امام صادق، سلام اللّه عليه، در اوائل طبيعيّات شفا، به همان نحو راجع به وحدت صنع و وحدت تدبير، پيش آمده و چه حقايقى را پياده كرده است كه اگر ما بخواهيم فرمايشات امام را در توحيد مفضل شرح كنيم، بسط بدهيم. مثال بياوريم، بايد بگوييم كه اين است كه شيخ در بيان گفتار امام آورده است.
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : ققنوس
مصاحبه با علامه آيت اللّه حسن زاده آملى*3
اینها خانه نشين بودند. شايد آن بزرگان، میگفتند: حال كه دشمن، اين گونه آثار رسالت و ولايت را، از بين میبرد، يك چند طلبه پرورش دهند تا اين آثار محفوظ بماند. حال ما كه لياقت نداشتيم، ولى آنان، اين گونه میخواستند.
امّا اين جنبه، كه آيا از ناحيه استاد، موفقيت به دست میآید يا شاگرد؟ از ناحيه هر دو، بايد باشد. هم استاد، بايد پخته، كتابى، اخلاقى و مربى باشد و از جانب شاگرد هم، جديت به تمام معنى باشد. در اين زمينه، من خاطرات زيادى دارم، امّا عرض كردم كه اگر بخواهم همه را بازگويم و بشكافم، ممكن است حمل بر مسائلى بشود. مثلاً همين آقاى آملى، يك وقت به من فرمود: آقا اين گونه فشرده درس نخوان، میافتی و ديگر نمیتوانی پا شوی. يك مقدار به اعتدال درس بخوان.
بالاخره، هم كوشش و هم كشش میخواهد. صبر میخواهد و انسان جوياى علم و معرفت، همه چيز را بايد زير پا بگذارد مگر خدا و راه استكمال را. با پريشان خواطرى و كثرت تعلقات و همّ گوناگون داشتن و عدم استقامت، نمیتوان به جايى رسيد. استاد بايد قوى و...باشد، امّا شاگرد هم بايد استقامت، داشته باشد. تا استقامت نباشد، كسى به جايى نمیرسد: ان الذين قالو ربنا اللّه ثم استقاموا، تتنزل عليهم الملائكه ...
حوزه: از ايام قديم، طلبه در مقابل در اين سؤال بوده است كه بعد از گذراندن مقدمات، به دنبال جامعيت برود يا دنبال تخصص؟ ذى فن شود يا ذى فنون؟ نظريات مختلفى وجود دارد، به نظر حضرت عالى، چه بايد كرد؟
استاد: ما هدفمان چيست؟ هدف ما، رسيدن به منطق وحى و دستورالعمل مدينه فاضله الهى است؛ و آن دستور، قرآن و سنت است، كه جوامع روايى، شعب قرآن هستند و از آن، نشاءت میگیرند و به تعبير من، قرآن متنزل است. آيا قرآن و جوامع روايى ما، چگونه است؟ اختصاصى است، يا همه چيز است؟
چگونه میشود كه آخوند، فقط يك رشته بداند؟ او، ادبيات میخواهد، منطق و فلسفه میخواهد، عرفان لازم دارد و... او بايد آنچه را، از ائمه معصومين در اين زمينه، وجود دارد، كه از بيان هر عارفى، سنگینتر است، بفهمد. فقه میخواهد، اصول میخواهد و... دين ما يك مجموعه دائرة المعارف الهى است كه بايد آخوند، اين دائرة المعارف را حل كند و به زبانش آشنا باشد.
طلبه اگر بخواهد درس بخواند، به خوبى اين دائرة المعارف را فرا میگیرد و در هر فن هم، مرد يك فن میشود! همان گونه كه بزرگانى را داريم. مرحوم فاضل تونى، نقل میفرمود: آدم وقتى كه به كتاب ارث جواهر میرسد، میبیند كه صاحب جواهر، يك رياضى دان توانايى بوده كه خوب از عهده تقسيم بندیها و محاسبات، بر آمده است.
مگر میشود يك فقيه، رياضيات نداند؟ هیئت و نجوم نداند؟ لُمعه را ببيند مستند نراقى را ببیند، در بحث قبله چگونه بحث کردهاند؟
جناب شيخ بهائى در مفاتح الفلاح، در بحث صبح صادق و صبح كاذب، وقتى میخواهد، بحث ریاضیاش را مطرح كند، با آن كه خود، خريّط فن است، اما از كتاب تذكره علامه حلى، كه كتاب فقهى است، بحث رياضى را، نقل كرده است. مرحوم علامه حلى را ببينيد. مرحوم استاد شعرانى، میفرمود: در هر فن، ما بخواهيم فردا على را به عنوان نمونه، به قلم بياوريم بايد به سراغ علامه حلى برويم.
طلبه، اگر بخواهد درس بخواند، میتواند هم اديب شود، هم فقيه بشود، هم رياضى دان بشود و هم میتواند طبيب بشود، همين گونه كه بودهاند؛ مثلاً استاد شعرانى را در نظر بگيريد، از يك طرف، مدخل اصول نوشته، از يك طرف، كفايه را شرح كرده، از يك طرف، رسائل را شرح فارسى كرده است. قواعد مرحوم علامه را حاشيه زده و بر مختصر، شرح نوشته و بر وافى، تعليقه دارد و بر مجمع البيان، حواشى دارد و رسائل ديگر كه از ايشان، به يادگار مانده است. قانون تدريس میکرد. اسطرلاب و زيج و مجسطى میگفت. زبان میدانست. آقايان ديگر هم، به نوبه خود، همين گونه بودند.
اين گونه كه من بگويم، عالم يك فن بشوم، اين ترس و وحشت از درس خواندن است. در يك جاى شفا، شيخ عنوان میکند كه كسانى كه از تحصيل میترسند و میگویند بسمان است و نمیخواهد ما، همه چيز را بدانيم، اين، مزاج معتدل ندارد؛ يعنى مريض است. يك بيمارى روانى و روحى يا بيمارى دنيازدگی. اين بيمارى، او را به سوى دنيا و ماده میکشاند و او خود، متوجه نيست. اين، بايد خودش را معالجه كند. انسان، نبايد از تحصيل خسته بشود، به خصوص، كسى كه میخواهد با منطق وحى و زبان ولايت، آشنا بشود. زبان طلبه، بايد اين باشد:
مرا تا جان بود در تن بكوشم
مگر از جام او، يك قطره نوشم
طلبه، اگر حواسش جمع باشد، خوب درس میخواند و در علوم و فنون گوناگون، صاحب ابداع هم میشود.
حوزه :درباره شيوه درسى كه در حوزهها بوده و هست، اين روش، طبیعتاً امتيازهايى داشته و دارد و احتمالاً کاستیهایی هم ممكن است داشته باشد از لحاظ متون درسى و غيره به نظر حضرت عالى، مزاياى اين شيوه، چيست؟ و اگر کاستیهای وجود دارد، چه راههایی را براى رفع اين کاستیها، يادآور میشوند.
استاد: بنده، عرضم اين است كه ره چنان رو كه رهروان رفتند. بهترين روش را، روش پيشينيان خودمان میدانم. از حذف بعضى از کتابها كه امروزه حذف شده راضى نيستم. مثلاً قوانين و فصول برداشته شد، حيف است. قوانين وعدة الاصول شيخ طوسى، غير از مسائل رايج اصولى، مباحثى ارزنده دارند؛ مثلاً در عدّه و قوانين اين بحث را، طرح فرمودهاند كه جناب رسول اللّه (ص) پيش از بعثت، به چه دينى بوده است؟ در آخرين قانون قوانين (ج 1، چاپ عبدالرحيم) مطرح میکند: الحق ان نبيّنا (ص) كان قبل بعثته على دينه.
چرا، اینها را طلبه نشنود؟ بحث نشود؟
طلبه بايد مطول بخواند، كشاف ببيند، تفسير مجمع البيان بخواند. يكى از توفيقاتى كه داشتيم، اين بود كه نزد مرحوم شعرانى، كتاب شرح شاطبى خوانديم. اين كتاب هزار و خرده اى بيت شعر است، در تجويد استدلالى قرآن.
استاد شعرانى میفرمود: اين كتاب در زمان ما، درسى بود. مجمع البيان را نزد ايشان، خوانديم. مجمع، يك كتاب سنگين علمى و اساسى است. طلبه چگونه ملّا بشود؟ ما با اين كه، اين کتابها را خوانديم و مباحثه كرديم و گفتيم اين دو كلمه را بلديم! اگر اینها خوانده نشود، طلبه به كجا میخواهد برسد؟ اين شتابزدگی ما، درست نيست و حيف است. با شتابزدگی، كسى به جايى در تحصيل شتاب زدهاند و در صحبتها، از كتبى صحبت به ميان میآید كه طبق متعارف، نبايد مشغول به آن كتب باشند. معلوم است كه خيلى زود، بالا آمدند و با شتاب درس خواندن، اين گونه انسان ملّا نمیشود! مگر كسى بخواهد يك سرى اطلاعات داشته باشد و الّا با اين گونه شتاب و بدون تأمل كافى، كسى به جايى نمیرسد. راه ملّا شدن، اين نيست. بايد مقدمات كار، قوى و محكم باشد. در بسيارى يك نحوه عجله وجود دارد كه اینها، بعداً پشيمان میشوند و اين حيف است. رسم و روش تحصيل، اين نيست. با تاءنّى بالا بيايند همان طور كه رسم پيشينيان بود كه حتى درسها را، پيش مطالعه میکردند، تا چه رسد به مباحثه و مذاكره.
اكثر کتابهایی را كه عرض كردم، مباحثه كرديم. البته در نوع مباحثه ما، ممكن است ايراد و انتقاد باشد؛ مثلاً كفايه را خدمت آقاى شعرانى میخواندیم يك ساعت به اذان صبح مانده مباحثهاش میکردیم. يا تمام اشارات را كه مباحثه كردم، ساعت يك بعد از ظهر بود. پيش از صبح، بين الطلوعين، اسفار، يا مكاسب، يا جواهر و... مباحثه میکردیم. علاوه، پيش مطالعه داشتيم. يادداشت هم میکردیم كه الا ن هم، چه بسا از یادداشتهای گذشته استفاده میکنیم.
حوزه :غير از متون درسى، روشها و سنتهایی كه در بين حوزه هاى قديم، متداول بوده است و به پيشرفت تحصيل كمك میکند، اگر توصیههایی داريد، بفرماييد.
استاد: اين سؤال را، افراد گوناگون از آقايان طلاب، میکنند كه ما چه كنيم؟ به آنها عرض میکنم، همّ شما، به کتابهای درسى باشد. چون کتابهای درسى، کتابهای سنگينى است و عقل، وقتى مطالب سنگين را حلّ كرد، کتابهای ساده و سبك خود به خود، حلّ میشود. در اين جا بايد، حرف فهميدن را آموخت. وقتى حرف فهميدن را آموخت، وقتى حرف فهميدن را آموختيم، حرفهای ديگر را، میفهمیم و چون يك مقدار، بايد تنوّع باشد، به کتابهای روايى اخلاقى و... هم بپردازد. تنوع طلبه، بايد قرآن، تفسير، روايت و کتابهای ادبى باشد، تا بتواند حوزه را حفظ كند
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : ققنوس
مصاحبه با علامه آيت اللّه حسن زاده آملى*2
طلبه استاد كتابى میخواهد كه مطلب را، از كتاب برايش استنباط كند و آقاى فاضل تونى، ملّاى كتابى است. ايشان (مرحوم شعرائی) فرمود: وقتى ما به سنّ شما، در تهران بوديم، همين جناب فاضل تونی، از اساتيد بنام اصفهان بود و شما اگر بتوانيد محضر ايشان را درك كنيد، مغتنم است.
ما به توفيق خداوند مؤلف القلوب، خدمت ايشان رسيديم و خداوند، قلب آن عالم جامع معقول و منقول را، چنان نسبت به ما ملايم فرمود و الفت داد كه يكى دو بار كه براى درس، مراجعه كردم و نپذيرفت؛ اما در دفعه سوم، كه ديد من اصرار دارم، قبول كردند و بعد از شرح فصوص، شفا را، خدمتشان شروع كرديم.
من شفا را خدمت سه نفر خواندم : اكثر آن را، خدمت استاد شعرائى خواندم، از كتاب نفس تا آخر آن و از ابتدا تا بحث نفس، خدمت دو بزرگوار: مرحوم فاضل تونى و مرحوم آقا ميرزا احمد آشتيانی. ايشان (مرحوم آشتيانی) هم، جامع علوم عقلى و نقلى و بزرگ مرد علم و عمل بود. در تهران، قانون و طب، میفرمود. گرچه آقاى قمشهای و استاد شعرائى هم، قانون میفرمود، امّا معروف بود كه آقاى ميرزا احمد آشتيانى، در قانون گفتن متفرّد است.
شفا را در خدمت آقاى فاضل تونى، شروع كرديم. يك روز چهارشنبه بود و من سؤالهایی از ايشان كردم، ديدم جوابها آن گونه دلنشين نيست. بنده هم چون ايشان استاد بود، خودم را تخطئه میکردم كه من خودم نمیرسم. درس تمام شد. از محضرشان به خدمت آقاى شعرائى رفتم. در آن مدّت، صبح اوّل درس ايشان میآمدم و بعد به درس آقاى شعرائى میرفتم.
من در محضر ايشان (مرحوم شعرائی) گفتم من يك عرضى دارم كه صورت گستاخى شايد داشته باشد. فرمود: چيست؟ عرض كردم كه مثل اينكه آقاى فاضل تونى، از عهده شما بر نمیآید. امروز من سؤالهایی داشتم كه جواب مناسب نمیفرمود و حرفهایشان، دلنشين نبود.
استاد، مشغول نوشتن بود، ايشان، جوابى نفرمود. چند لحظه سكوت كرد كه آن سكوت، خيلى برايم گران تمام شد و خوردم كرد! بعد از آن، سربلند كرد و به من گفت : درسهایتان را کمتر كنيد، پيش مطالعه داشته باشيد، درست تأمل كنيد، مباحثه كنيد تا حرف را دريابيد!
من ديگر سكوت كردم. بعد از اين فرمايش من خيلى ناراحت شدم. با خود گفتم مبادا ايشان را هم، جاى ديگر میبرم و پيش اساتيد ديگر، عنوان میکنم. خيلى ناراحت بودم. آن روز و شب، بسيار بر من سخت گذشت. تا فردا پنج شنبه، خدمت آقاى فاضلى تونى نمیرفتم، اما در محضر استاد شعرائى، درس تعطيلى داشتم رياضيات و هیئت و نجوم بنده، كه برايشان (مرحوم استاد شعرائی) وارد شدم، به محض نشستن، ايشان رو به من كرد و گفت : آقا! در آن اعتراض ديروز، به جناب فاضل تونى، حق با شماست. گفتم : چطور؟ ايشان فرمود: جناب فاضل، سكته كرد و ايشان را به بيمارستان، بردند. ديروز هم، مقدمات سكته ايشان بوده است كه خود ايشان هم، متوجه نبوده است. جواب كه درست نبود و حرفها كه موزون نبود، به اين خاطر بوده است. من بعد از درس، فوراً به بيمارستان خدمت جناب فاضل تونى رفتم و از اين كه حرف من، گزاف نبود و آن جناب هم، تقصير داشت و مرحوم شعرانى هم، تصديق فرمود كه حرف من بى ربط نبوده است، آرام گرفتم.
اين كتاب الهيات، كه الا ن در دست من است، يكى از آثار همان بزرگوار، (مرحوم فاضل تونی) است كه در ابتداى آن نوشته است :
پس اكنون كه آفتاب عمر من، به افول میگراید، از اين توفيقى كه حاصل شد، بسيار شاكر و سپاسگزارم. شايد اين آخرين اثرى باشد كه از من، به چاپ میرسد و همچون فرزند روحانى عزيز، از من به يادگار بماند.
روزى كه استاد، اين كتاب را، به من اهدا فرمود و من در خدمت ايشان بودم، جزئيات آن را يادداشت کردهام :
چهار بعد از ظهر دوشنبه 23 مهر ماه 1335 هجرى شمسى در تهران، منزل جناب استاد علامه فاضل تونى، به حضور مباركش مشرف شده بودم، اين اثر گرانمایه كه يكى از تألیفات ارزشمند آن جناب است، به اين تلميذ دعاگو و ثناگويش اهدا فرمود: در آن روز، براى بنا گذاری درس شفا، شرفياب شده بودم كه شرح فصوص علامه قيصرى را، در محضر مباركش خوانده بودم و خواستيم درس شفا، شروع كنيم كه جلد اول آن را، از اول شروع كرديم. در درس شفا، تنها را قم سطور بود كه آن بزرگوار، مرحمت فرمود براى يك تن، تدريس میفرمود. در آن روز فرخنده از هر در، سخن میفرمود. گاهى میفرمود كه عمرم 78 سال است و... ايشان میفرمود: سالى در مشهد مقدس، مشغول تحصيل بودم. در ماه رمضان آن سال، فقط سه سحر، به نان و ماست به سر بردم و بقيه را بر اثر تنگدستى، به نان و پياز. ولى صفاى باطن و لذت معنوى و روحى را در همان سال، يافتم.
در ساليانى كه در تهران، بودم، قريب 11 سال در محضر مبارك حاج ميرزا مهدى الهى قمشهای درس خارج فقه و اصول مرحوم آيت اللّه شيخ محمد تقى آملى، دروس مرحوم آقاى قزوينى، ميرزا احمد آشتيانى، و منطق منظومه را در محضر آقا شيخ على محمد جولستانى، حفظه اللّه، و منطق ارسطو را در خدمت آقاى دانش پژوه، كه در تهران هستند و خداوند، مؤیدشان بدارد، بودم من حدود چهارده سال در تهران بودم و از محضر آقايان، استفاده كردم. محضر شريفشان، خيلى آموزنده بود. اخلاقيات آنان، در بعد تعليم و تربيت عملى، بسيار ذیقیمت بود؛ و چه خاطراتى از اين آقايان داريم. مرحوم استاد شعرانى، خيلى در تعليم و تربيت، فعال بود. فراموش نمیکنم كه درس ايشان، تقریباً، هيچ تعطيلى نداشت. در طول سال، فقط دو روز، درس تعطيل بود: يك روز عاشورا و ديگر روز شهادت رسول اللّه (ص) و امام مجتبى (ع). يادم نمیرود كه يك روز تهران، برف خيلى سنگينى آمده بود. روز تعطيل رسمى هم بود. خواستم به درس بروم، برايم ترديد حاصل شد، امّا رفتم. وقتى به منزل ايشان، رسيدم، مقدارى مكث كردم، بالاخره در زدم. در را به روى ما گشودند، وارد شدم. عذرخواهى كردم كه با اين برف، نبايد مصدّع بشوم، ايشان فرمود: شما روزهاى پيش كه از مدرسه مروى، تا اين جا میآمدید، اين گداهاى گذر، بودند. امروز چطور؟ گفتم : بودند، آنها در چنين روزهاى سرد، بازارشان گرم است! فرمود: آنها كارشان را تعطيل نكردند، ما چرا تعطيل كنيم؟
بعد از اين مدت اقامت در تهران، به قم آمدم. اولين بار، محضر شريف و مبارك مرحوم علّامه طباطبائى را، درك كرديم و به حضورشان، تشرّف يافتيم و مقدّمات كار، يعنى درس و بحثهایمان را، برايشان عرضه كرديم و بعد ساليانى هم در محضر ايشان بوديم كه بسيار بسيار، محضر ايشان براى من، ميمون مبارك بود.
آن سال، كه من وارد شدم، حضرت آيت اللّه اراكى، مدظله، كتاب حج، میفرمود. من همان طور كه عرض كردم، كتاب حج را خدمت آقاى شعرانى، ديده بودم. در محضر شريف آيت اللّه گلپايگانى و حضرت آيت اللّه داماد تشرف حاصل میکردیم، و همچنان خوشه چين علم بزرگان بودم و هستم.
در طول مدّت، بناى درس و بحث همواره بود. از همان آمل، كه ما با درس خواندن، بالا میآمدم، چون خوب میخواندم و بالا میآمدم، کتابهای پایینتر را درس میگفتم، مثلاً وقتى مطول میخواندم، سيوطى و شرح نظام را، درس میگفتم. مطول را، شش دوره، درس گفتم، حاشيه را چندين دوره، منطق منظومه و شرح تجديد و... را هم درس گفتم.
بعد از ورود به قم، درس در منظومه شروع كردم، سه چهار دوره منظومه گفتم و اينك دوره چهارم اشارات است كه میگویم؛ و يك دوره اسفار را گفتم كه رمضان سه سال پيش، تمام شد و حدود 14 سال به طول انجاميد و اين دوره چهارم شرح فصوص قيصرى است كه مشغول هستم؛ و چهار دوره در حوزه علميه قم، شرح تمهيد گفتم و مصباح الانس را نيز چند ورقى مانده است كه تمام شود. در حدود 17 سال دروس رياضيات، هیئت، وقت و قبله را گفتم كه دروس معرفة الوقت و القبلة محصول آن درسهاست، حاصل درسهای آن دوره. الا ن دوره دوّم را، شروع كرديم؛ و الحمداللّه تعالى به اين گونه خدمت، خداى قبول كند، مشغول هستيم. به همين وزان هم، آثارى داريم كه مستحضر هستيد. در حدود 34 رساله بزرگ و کوچک تاكنون از من، چاپ شده و خيلى هم هست كه براى چاپ آماده میکنیم كه ان شاء اللّه طبع شود.
حوزه :براى ما مقدارى از زندگانى شخصى خود از جهات معيشتى و غيره كه براى طلبهها میتواند مفيد باشد، بيان بفرماييد.
استاد: درباره معيشت كه البته ما من دابة الا على اللّه رزقها.
اما:
با دو قبله در ره معبود نتوان زد قدم
يا رضاى دوست بايد يا هواى خويشتن
طلبه، معشوقش، درس و كتاب و استاد است و محضر استاد
به هوس راست نبايد به تمنّى نشود
كاندرين ره، بسى خون جگر بايد خورد
بايد با عزم و اراده و استقامت، پيش رفت. با تن پرورى و تجملات زندگى و پريشان خاطرى، نمیشود. امكان ندارد انسان بخواهد درس بخواند و دنبال آبادى و عمران دنيا هم باشد، اين دو با هم جمع نمیشود. جناب شیخالرئیس ابوعلى سينا در يكى از رسائل خود به نام رساله سعادت حديثى را از پيامبر اكرم (ص) نقل میکند:
ان الحكمة لتنزّل من السماء فلا تدخل قلبا فيه همّ غد.
حكمت از آسمان نازل میشود، امّا بر قلبى كه در آن همّ و غصّه فردا هست، نازل نمیشود.
نفس مطمئنه، علوم و معارف را میگیرد. نفس مضطربه، به جائى نمیرسد. شخص پريشان خاطر، عالم نمیشود. همّ واحد میخواهد. اصولاً تعقل با تعلق جمع نمیشود.
کتابهای تذكره را بخوانيد، با شرح حال بزرگان، آشنا شويد. ببينيد كه در راه معشوقشان، كه تحصيل علم و كمال است، مشتهيات نفسانى را، زير پا گذاشتيد.
اين بود كه شيخ طوسى شدند، علامه حلى شدند، محقق طوسى شدند، فارابى شدند، ملاصدرا شدند، صاحب جواهر شدند و...
خاطره اى از مرحوم شعرانى دارم كه ايشان روزى از استاد خود، مرحوم ميرزا محمود رضوان قمى صحبت به ميان آورد. آقاى شعرانى اساتيد بسيار، ديده بود، هم در تهران، هم در قم وهم در نجف. در هر سه حوزه، اساتيد بسيار بزرگ داشته و يكى از اساتيد ايشان، مرحوم رضوان قمى بوده است كه تربتشان در ايوان طلا در جوار حضرت معصومه، سلام اللّه عليها، است. فرمود: روزى استاد رضوان قمى در درس اسفار، يك مقدار درنگ كرد، يك مقدار براى به دست آوردن مطلب، تأمل كرد، با وجود اين كه، ايشان استاد و خرّيط در صناعت بود. بعد كه مطلب را فرمود، براى تأملش، عذرخواهى كرد و فرمود: اگر شما در شرائط من بوده باشيد، همين چهار كلمه اى را كه من بلدم و میگویم، به كلّى از ياد، میبرید و فراموش میکنید.
اساتيد ما، نقل میکردند كه ايشان (مرحوم رضوان قمی) عجيب به فقر، مبتلا بوده و بسيار زندگى سختى داشته، در عين حال درس و بحث و شاگرد پروری را تعطيل نمیکرده است. اينان مردانى بودند مجسمه تقوا و دینداری و اینها، براى ديگران حجتند.
حوزه :حضرت عالى، از حضور اساتيد فراوانى بهرهمند گشتهاید و جزء نادر افرادى هستيد كه در طول زندگى تحصيلى، از اساتيد زيادى استفاده بردهاید. با توجه به اين ويژگى، بفرماييد تا چه حدود وجود اساتيد مبرز، در ساختن شخصيت و روان دانش پژوه، در تحصيل اخلاقيات، تأثیر دارند و آيا رمز موفقيت، بیشتر در استاد است يا در جديت تحصيلى؟ و به كدام يك از اين دو، بیشتر میتوان بها داد؟
استاد: پيرامون اين سؤال، خاطره اى دارم، هر چند ممكن است خداى ناكرده جميل بر خودستايى يا چيز ديگر بشود، ولى براى روشن شدن موضوع، عرض میکنم.
يك وقتى، در محضر مبارك جناب آقاى قمشهای، بودم، ايشان فرمود: آقا، شما خير میبینید.
من عرض كردم : الهى آمين. امّا آقا، شما چرا اين فرمايش را، میفرمایید و روى چه لحاظى، اين بشارت را به من داديد كه من خير میبینم؟
ايشان فرمود: چون شما را، زياد نسبت به اساتيد، متواضع میبینم. خيلى مراعات ادب با اساتيدت میکنی و آنها را در نام بدن، نيك نام میبری. اين ادب و تواضع، سبب میشود كه شما، به جايى میرسید و خير میبینید.
بنده، حريم اساتيد را، بسيار بسيار حفظ میکردم سعى میکردم در حضور استاد تكيه به ديوار ندهم، سعى میکردم چهار زانو ننشينم. حرف را مواظب بودم زياد تكرار نكنم، چون و چرا نمیکردم كه مبادا سبب رنجش استاد بشود. مثلاً من يك وقتى، محضر همين آقاى قمشهای بودم، ايشان در حالت چهارزانو نشسته بود، پاى ايشان را، بوسيدم. ايشان برگشتند و به من، فرمودند: چرا، اين كار را كردى؟ گفتم : من لياقت ندارم كه دست شما را ببوسم، همين كه پاى شما را ببوسم، براى بنده، خيلى مايه مباهات است. خوب! چرا من اين كار را نكنم؟ من قريب 11 12 سال، در محضر ايشان بودم. در اين ساليان، درسهای ما شبها بود، بعد از نماز مغرب و عشا: تمام منظومه به غير از منطق منظومه، و از اول الهيات اسفار تا آخر آن، و از اول نمط چهارم اشارت تا آخر آن را، در خدمت جناب آقاى قمشهای خواندم. هر چند نزد اساتيد ديگر هم، براى خوشه چينى رفتم؛ مثلاً سه نمط آخر اشارات را، هم خدمت آقاى قمشهای، خواندم و هم خدمت آقاى شعرانى و اسفار را هم خدمت هر سه بزرگوار: آقاى قشمه اى، قزوينى و شعرانی.
11 12 سال، خدمت آقاى قمشهای بوديم. بخواهم در فضائل اخلاقى ايشان، وضع داخلى و زندگى ايشان و... عرايضى تقديم بدارم، میترسم به ساحت مقدس آن جناب، جسارت بشود. ابتدا، كه به توصيه آيت اللّه شيخ محمد تقى آملى، خدمت ايشان رفتم و عرض كردم : من را آيت اللّه آملى فرستاده كه اگر امكان دارد، برايم درس و بحث بگذاريد، ايشان فرمود: من وقت ندارم و قبول نكرد. آن موقع من در مدرسه حاج ابوالفتح بودم و منزل ايشان هم، در همان نزدیکیها بود. من دو سه روز صبر كردم. بعد مراجعه كردم و گفتم : بنده، همان طلبه اى هستم كه دو سه روز پيش آمدم، میخواهم برايم درس بگذاريد. يك منظومه میخواهم. چند تا منظومه، گفته میشود و من میروم، امّا به دل نمینشیند. آقاى آملى، شما و آقاى شعرانى را، معرفى كرد. ايشان (مرحوم قمشهای) هم، از مرحوم شعرانى، تعريف بسيار كرد و گفت : به محضر ايشان برويد. گفتم : ايشان هم وقت ندارد. مرحوم الهى فرمود: خوب من هم وقت ندارم.
مدت چندين روز، گذشت. دو مرتبه به منزل ايشان رفتم و گفتم : هر طور خودتان صلاح میدانید، شروع بفرماييد. ببينيد اگر ما قابل نيستيم، ترك كنيد. اگر هم طلبه بوديم، ما را به فرزندى بپذيريد. ايشان، اين دفعه خيلى نرم شده بود و گفت : حال اجازه بدهيد من يك مقدار پيرامونش، مطالعه كنم، فكر كنم ببينم وقت میشود يا نه؟
من خيلى خوشوقت شدم. بعد که به محضر ايشان، آمدم و ما را به شاگردى پذيرفت، بعدها ايشان فرمود:
من وقتى سماجت شما را ديدم و از شما، پرسيده بودم كه كدام مدرسه، هستيد. يك روز مدرسه آمدم، درب حجرهتان قفل بود. از طلبه هاى آنجا، وضع شما را پرسيدم كه درس و بحث ايشان، چطور است؟ طلبهها به اتفاق، از شما راضى بودند و گفتند مشغول درس و بحث است. محصل است و طلبه. با اين كه همه، از شما راضى بودند، منزل آمدم و براى قبول درس، استخاره كردم. اين آيه شريفه آمد: و مما رزقناهم ينفقون، اين بود كه دلم آرام شد و براى شما، درس قبول كردم.
مرحوم استادمان، جناب آقاى شعرانى، رضوان اللّه تعالى عليه، اگر كسى از ايشان كتاب میخواست، چون خودشان اهل كار بود و کتابها را لازم داشت، میفرمود: کتابهای من، لازم است و متعدى نيست. میبرند و نمیآورند، بعد كجا دنبالش بگردم! امّا براى بنده، اين گونه نبود. هر وقت كتابى میخواستم، هيچ اين حرفها نبود. میگفت : آن جا كتاب است، برداريد و يا خودشان میدادند. بعضى از نسخه هاى استنساخ شده، الا ن هست كه من از روى کتابهای ايشان، استنساخ كردم؛ مثلاً شرح اسطرلاب بيرجندى را، من نداشتم. از روى كتاب ايشان، استنساخ كردم و...
يك روز، من خدمت مرحوم آقا ميرزا احمد آشتيانى، براى عرض ارادت و احوالپرسی رسيده بودم. روز تعطيل بود (پنجشنبه يا جمعه). در آن نشست، ايشان از استاد خود مرحوم ميرزا حسن كرمانشاهى صحبت میکرد و از حالات او میگفت. (مرحوم آقا ميرزا احمد آشتيانى، از بزرگان علم و ادب بود پسر مرحوم آقا ميرزا محمد حسن آشتيانى و خودشان از علماى طراز اول تهران بود. مرحوم علامه طباطبائى به بنده فرمود: زمانى كه من و اخوی) آيت اللّه آقا سيد محمد حسن قاضی به نجف رفته بوديم، در نجف آن روز، آقاى آشتيانى بلامنازع اسفار میگفت. بعد از چند دقيقه، ايشان بلند شد و به كتابخانه خودشان رفت و حواشى مرحوم استاد كرمانشاهى را بر اسفار آوردو به من فرمود: شما اين نسخه را ببريد، استنساخ كنيد.
تا اين اندازه در شاگرد پرورى، محبت داشت. يكى از سعادتهایی كه خداوند متعال، نصيبمان كرده، از همان آمل، اساتيد ما، علاوه بر پختگى در درس و بحث، خيلى مهربان و دلسوز و مربّى بودند، خيلى آقايى و پدرى داشتند. محضر اساتيد من، همه شريف و عزيز بود. من در مدت چهارده سال كه خدمت مرحوم شعرانى بودم، غير از آن سكوتى كه عرض كردم، حرف درشتى از ايشان نشنيدم، مگر يك روز درس مكاسب بود، يك مقدارى حرف زير و رو شد. تشرى كه فرمود اين بود: آقا اين مطلبى نيست كه شما اين قدر پافشارى میکنید! همين قدر! شهد الله بنده غير از اين، حرف درشتى از ايشان، نشنيدم. آقايان ديگر هم همين طور. حرفهای گراف و تند، نداشتند. در انصاف هم، بى نظير بودند. بيان اين واقعه، اگر چه براى من سخت است، امّا چون در اين جا، به كار میآید، نقل میکنم : يك روز در درس اسفار مرحوم شعرانى كه من تنها شاگرد بودم ايشان، حرف آخوند را كه مثالى بود تقرير كرد. من گوش دادم. عرض كردم : برداشت من، اين است كه مراد از امثال، چيز ديگر است. فرمود: نه اين طور نيست و توضيح داد. من، ديگر دنبال نكردم. فردا كه آمدم ايشان فرمود: برداشت ديروزتان از عبارت اسفار، درست است و حق با شماست. اين گونه، میپروراندند.
من حال حدس میزنم، اين كه آنان با چنان آغوش باز و گرمى ما را میپذیرفتند و وقت و بى وقت، مزاحمشان میشدیم، بدون اينكه ذره اى ناراحت شوند، با آن همه مشكلات (نه اين كه كسى خيال كند حالا مد شده كه، از زمان آنان و وضع زمان آنان، بناليم، خير خدا گواه است. شما نمیدانید رضاخان و پسرش، سر علم و عالم چه بلايى آوردند و كار اين بزرگان را، به كجا كشانيدند
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : ققنوس
مصاحبه با علامه آيت اللّه حسن زاده آملى*1
از دير زمان، آرزوى اين گفت گو را داشتيم، آن را تمنا میکردیم و به عنوان واسطه خير، براى خوانندگان، در طلب بوديم، تا آن كه با حسن قبول و بزرگوارى استاد، به انجام رسيد و آن را در پيش ديد داريد.
استاد، فراتر از آنند كه ما در وصف ايشان، سخن بگوييم كه به گفته مولوى، ستاينده آفتاب، ستايشگر خويشتن است و از بينايى خود، اوصاف ميراند. بزرگ مردى كه از وارثان دنياى انديشه است و از معدود كسانى كه، زبان تفكر ديرين را میشناسد و آن را، پاس میدارد. فخر حوزههاست و در علوم مختلف، حاوى دانشهای بسيار. ذیفنون است و اين سلطه را، نه به بهاى شتاب، كه به همّت و رنج و تلاش، به دست آورده است. ساليان دراز، رنجها را، بر جان خريد و زانوى تحصيل در جوار اساتيد گران، بر زمين ساييد و از خوان علم، مائدهها گرفت؛ و اينك از شاخسار اين شجره طيبه، بسيارند كه سود میبرند و غنيمت میشمرند. آثار وجودى و كتبى استاد گرانقدر، فراوانند و بسان فرزندان روحانى، در زمره صدقات جاريه آن بزرگوار، جاى دارند و تشنگان معارف را به كام میرسانند.
در اين مصاحبه، نكات آموزنده بسيارند و شيفتگان دانش، در جاى جاى آن، رهنمود مییابند و در دهليزهاى تنگ و تاريك زندگى، روزنه هاى نور را از گفته هاى ايشان، خواهند جست. در بيان زندگى اساتيد ايشان، اسوه هاى مطلوب حيات را میتوان يافت؛ و در اطلاعات زندگى تحصيلى شان، كه به دشوارى و اكراه، بيان داشت، نكاتى اساطير گون از همت و پشتكار و توفيق.
در پاسخ ديگر پرسشها كه محضر ايشان داشتيم، با گشاده رويى از رهنمودهاى خويش، ما را بهرهور ساخت و تلقّى خود را از مسائل گوناگون، بيان فرمود و گاه و بيگاه، آن را با خاطرات سرشار مزين كرد و بر شيرينى كلام، افزود. اما همان گونه كه خود گفته است و در متن سخن، آن را مییابید، اختلاف انظار، از قديم بوده است؛ و ديگران، ممكن است كه انديشه هاى ديگر داشته باشند. امّا طريق صواب، جز از راه برهان، عبور نمیکند و جدل و دشنام، چاره ساز نيست.
با تشكر فراوان از محضر استاد، كه با گرفتاریهای فراوان و كسالت مزاج، مصاحبه با مجلّه ما را پذيرفت.
با آرزوى صحت و توفيق مدام براى استاد بزرگوار و طلب اقتدا از خداوند منان براى خود و عموم طالبان.
حوزه :نخستين پرسش، درباره زندگى تحصيلى، تدريسى و تحقيقى حضرت عالى است. گرچه صحبت از اين مقوله، براى اساتيد دشوار است، امّا براى طلاب و دانشپژوهان، بسيار آموزنده است كه از تلاشهای تحصيلى و تحقيقى بزرگان حوزه، آگاه شوند.
استاد: بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمدللّه رب العالمين؛ و صلّى اللّه على سيدنا خاتمالانبیاء و المرسلين و على آله الطيّبين الطاهرين و على جميع عباد الله الصالحين و الشهداء و الصدّيقين.
در آغاز گفتار، بايد از محضر مبارك آقايان، تشكر كنم و دعاگوى شما، باشم كه در راه اعلاى معارف هستيد. خداوند سبحان، شما را ثابت قدم بدارد و سرّ و ذات شما را، به انوار و اسرار ولايت، نورانى بفرمايد. انشاءالله.
بنده، در ابتدا كه از مدرسه ابتدايى در آمده بوديم، يك چند ماهى كه گذشت، يك بارقه الهى نصيبمان شد، كه ما را در مسير انبياء و سفراى الهى و طريق ارباب علم و معرفت، قرار داد.
با اين كه در آن زمان كه من به تحصيل معارف الهيّه اقدام كردم، زمانى بود كه به كلّى مردم، از يادشان رفته بود كه معادى در پيش دارند و مبدأ دارند و برنامه اى براى تكامل انسانى است و انسان را، حقيقت و واقعيت است. بنده، از خاطرم نمیرود، بدون هيچ استثناء، مساجد شهر ما (آمل) را، انبار پنبه و غلّات و اين جور چيزها، قرار داده بودند. ستمشاهی كه میشنوید، به معناى واقعى كلمه ستمشاهی بود.
آن سال كه ما طلبه شده بوديم، رضاخان اوضاعى براى كشور، پيش آورده بود. در آن زمان، گويا رضاخان به لحاظ اميال نفسانى، تا حدودى نمیخواست، به ساز آن كسانى كه او را سر كار آورده بودند، بر قصد و آن زمان بود كه او را، سرنگون كردند و چنان بود كه مساجد، اين گونه شده بود. ولو اين كه اين تعبير، به ساحت مقدس خانه خدا، جسارت آميز است، امّا بنده واقعيتى را به عرض میرسانم : يكى از مساجد شهر را، كه حالا آن را، آباد كرده و ساختهاید، طويله كرده بودند! مردم كه از دهات، با اسب و شتر میآمدند، آن جا را مورد استفاده قرار میدادند. فوق اين حرف هم هست كه به لحاظ اينكه خلاف ادب میشود، عرض نمیکنم.
در آن سالها، من خردسال بودم، حدود 15 سال، و اوان تكليفم بود، يادم میآید كه همان موقع، به بعضى از مردم اعتراض میکردم كه چرا، خانه خدا، به اين صورت در بيايد!؟
اين بارقه الهى، ما را وادار كرد به مسجد جامع آمل، براى تحصيل رفتم، و دو سه نفر ديگر از آقايان هم، آمدند و كم كم مسجد جامع آمل، داراى چند طلبه شد كه مشغول درس و بحث بودند.
آقايان شهر ما، آنهایی كه اساتيد ما بودند و به گردن ما حق دارند و براى ما زحمت کشیدهاند و الا ن، همگى در جوار رحمت حق آرمیدهاند آن بندگان خدا، احساس كرده بودند كه وضع درس و بحث و روحانيت، به اين صورت، در آمده است. ما كه رفتيم و گفتيم میخواهیم طلبه شويم، آنان، چقدر ما را ناز میکردند و چقدر ما را، تشويق میفرمودند و تا چه حد هم، در راه تعليم و تربيت ما، در تلاش بودند و بسيار خوشوقت بودند كه در مسجد جامع، چند نفر طلبه براى درس آمدهاند بعد از آن خرابیها و از بين بردن آثار دين به دست رضاخان.
در آن زمان، بزرگانى در شهر داشتيم كه دو تن از آنها، در مرتبه اوّل روحانيت آن شهر بودند. آن دو نفر، مرحوم آيت اللّه ميرزا ابوالقاسم فرسيو و آيت اللّه محمد آقاى غروی.
مرحوم آقاى فرسيو، حوزه تهران و نجف را، ديده بود و مرحوم آقاى غروى هم، حوزه تهران و نجف را، درك كرده بود و هر دو از شاگردان بنام حوزه نجف بودند. از شاگردان مرحوم نائينى و مرحوم اصفهانى و آقايان ديگر و مجتهد مسلّم زمان خودشان، به شمار میرفتند. اين دو نفر، در شهر محفوظ و مصون بودند. يعنى روحانيون را كه خلع لباس كرده بودند، اين دو نفر در لباس بودند.
مرحوم آقاى غروى، با آن سطح بالاى علمى، براى ما، صرف مير میگفت! ايشان میفرمود: من تعهد دارم، روزانه در خیابانها و بازار آمل، هر روز به يك طرف قدم بزنم. تا مردم به كلّى روحانيّت را، فراموش نكنند و بدانند كه هنوز روحانيّت و طرفدارى از منطق وحى، هست و من فرض میدانم كه روزانه، خود را به مردم نشان بدهم.
ما حدود شش سال، در آمل بوديم، تحت مراقبت اين آقايان، كه الا ن هم خيلى به ياد آنها هستيم : مرحوم آقاى غروى، مرحوم آقاى حاج شيخ احمد مشايى، مرحوم آقاى حاج شيخ ابوالقاسم ديدكوهى، مرحوم آقا شيخ عزيز اللّه طبرسى، كه بسيار زحمت كشيده و ملّاى كتابى بود. ايشان خوشنويس هم بود كه ما تعليم خط را، از ايشان فرا گرفتيم.
از ابتداى ورود به درس، يكى از بزرگان به نام مرحوم آقا عبداللّه اشراقى، رضوان اللّه عليه، روزانه میآمد و براى ما، رساله مرحوم آقاى اصفهانى را، كه در آن زمان، مرجع عصر بود، میگفت؛ مسائلى را كه براى يك جوان، در ابتداى تكليف لازم است.
درسهای آقايان هم، بسيار منظم بود. در ابتدا، ما يك درس رساله عمليه، يك نصاب و يك درس امثله، داشتيم. اكثر کتابهای جامع المقدمات را خوانديم، نصاب را، به خوبى حفظ كرديم. بعد از آن، شروع كرديم به سيوطى و حاشيه، بعد از آن جامى و شمسيه و در كنار آن، تبصره مرحوم علامه را، میخواندیم. بعد به خواندن شرح نظام در صرف و مطول در معانى و بيان و بديع و مغنى در نحو. بعد از اتمام تبصره، به خواندن شرايع شروع كرديم و اكثر آن را قريب به يك دوره آن خوانديم و مباحثه كرديم بعد از آن، آقايان به ما اجازه دادند كه شرح لمعه و قوانين را، شروع كنيم. در آن وقت هنوز به ما اجازه نداده بودند لباس روحانيت بپوشيم. خيلى رد اين امور، مواظب و مراقب بودند. میگفتند زمانى لباس بپوشيد كه لااقل بتوانيد به رساله عمليه رجوع كنيد، به شرايع و تفسير بتوانيد مراجعه كنيد و چيزى، متوجه بشويد. میگفتند، براى لباس شتاب نداشته باشيد. مواظب ما بودند. چندين كتاب لمعه را در آمل، خوانديم و از قوانين تا مبحث عام و خاص را خوانديم، و بعد، به دستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانيّت، پوشيديم.
در مجموع كتاب لمعه را در آمل، خوانديم و از قوانين تا مبحث عام و خاص را، خوانديم و بعد، به دستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانيت، پوشيديم.
در مجموع، ما يك آمل بسيار منظم و مرتبى داشتيم. به ما تشويق كنند كه نماز شبتان ترك نشود، قرآن روز شما، ترك نشود. صبح قرآن بخوانيد و با وضو باشيد. مواظب گفتارتان باشيد. در اين جهات اخلاقى هم، خيلى مواظب ما بودند. از حق نگذريم بزرگان شهر ما، در دو جناح علم و عمل خيلى مواظب ما بودند و خودشان هم، بسيار مردم وارسته اى بودند. بنده، به نوبه خودم در اين شش سال كه شاگرد آنان بودم هيچ نقطه ضعفى در آنان نديدم. حركاتشان، معاشرت ايشان، همه خوب و پاكيزه بود و بسيار مردم قانعى بودند. در آن سختى روزگارشان، با چه صبر ايمانى، به سر بردند.
بعد از خواندن مقدارى از لمعه و قوانين، با اجازه آن آقايان به تهران آمديم.
در ابتدا بعد از رفتن به درسهای آقايان تهران، ديديم كه ضرر كرديم كه از آمل آمديم. به خدمت مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محمد تقى آملى رفتم و عرض كردم ما از آمل آمديم و چند درس رفتيم، اینها، افراد پخته و قوّى، نيستند و از عهده کتابها، آن طور كه آن آقايان (اساتيد آمل) بر میآمدند، بر نمیآیند.
ايشان آقايانى را معرفى فرمود و بخصوص مرحوم آقاى حاج ميرزا ابوالحسن شعرائى را خيلى ستود و به بزرگى ياد كرد و از جناب آقاى الهى قمشهای هم نام برد. لكن آن دو، در سطح خيلى بالا بودند و آن وقت، ما لياقت نداشتيم كه به درس آنان، حاضر شويم.
از كسى كه بايد در ابتداى ورودم به تهران، نام ببرم كه بسيار به گردن من، حق دارد و پدرى فرمود و مثل يك پدر مهربان، من را پذيرفت و در تربيت و تعليم من، سهم به سزايى دارد، مرحوم آيت اللّه آقا سيد احمد لواسانى، رضوان اللّه است. بنده، بقيه کتابهای لمعه را با جمع ديگر از رفقا، تا آخر كتاب حدود و ديات در خدمت ايشان خوانديم. هم چنين از قسمت عام و خاص قوانين تا آخر آن؛ و در مدت سه سال، اين دو كتاب خوانده شد.
بعد شنيديم كه مرحوم آقاى شعرائى، به گفتن رسائل و مكاسب شروع فرمودند، ما هم ديگر احساس كرديم وقت آن است كه به اين درس برويم تا كم كم آشنا بشويم و بتوانيم به صورت شاگرد در محضر شريف ايشان باشيم. شركت من در درس ايشان، سرتاسر خير و بركت بود. من قريب سيزده چهارده سال، در محضر ايشان بودم و خيلى آن جناب، به گردن من حق دارد و بنده، اكثر کتابها را، در محضر ايشان خواندم.
تمام رسائل، مكاسب، كفايه، طهارت، خمس، حج وارث جواهر را پيش ايشان خواندم. ايشان، واقعاً مرد ذوالفنون بود. از جهت توسع در علوم، فرد نمونه و متفرّدى بود. مردى بود كه در فقه، اصول، ادبيات، طب، رياضيات، زبان، رجال، درايه، در قلم به فارسى و عربى در اخلاق و... واقعاً نمونه بود. بنده، اكثر کتابهای درسى را، خدمت آقاى شعرائى خواندم، بعد متوجه شدم كه ايشان در هیئت و رياضيات نيز، متبحرند. عرض حاجت كرديم. ايشان هم پذيرفتند و فرمودند پنج شنبه و جمعهها، هیئت و رياضيات میخواندیم. ساليانى از هیئت فارسى قوشجى تا مجسطى و... را در محضر ايشان خواندم و حتى عمل به اسطرلاب و... را در محضر ايشان، كسب كرديم.
بنده، مرحوم آقاى قزوينى را نمیشناختم. ابتدا كه تهران رفتيم. ايشان تهران نبود و بعد از چندى، تشريف آورد. مرحوم آقاى شعرائى فرمود: كه آقاى ميرزا ابوالحسن قزوينى از قزوين به تهران، تشريف آورده، خوب است كه درسهایتان را، به نحوى تنظيم كنيد كه محضر ايشان را، نيز درك كنيد. مرحوم شعرائى، يك چنين معلّم مرّبى هم بود كه پدروار، ما را به اساتيد و درس و بحث معرفى میکرد. ما كه به محضر شريف مرحوم قزوينى، حضور يافتيم، آن جناب هم، در همان اوايل تقریباً در هفته دوّم محبت فرمود و يك روز بعد از درس، به من گفت كه شما بنشينيد، حرفى با شما دارم. ايشان، از درس و بحث من، سؤال كرد. من هم، درسها و اساتيدم را، به حضور ايشان معرفى كردم. ايشان، بزرگوارى فرمود و دو درس اختصاصى، براى بنده گذاشت : يكى مصباح الانس، كه صبحها براى من، میفرمود و يكى هم، اجتهاد و تقليد، در اصول، كه عصرها داشت. در اين دو درس، من تنها بودم. امّا در دو درس ديگر: يكى اسفار و ديگرى فقه بود، عمومى بود و آقايانى شركت میکردند و بنده، در خدمت آن آقايان بودم.
خواستم كه شرح فصوص قيصرى، و بعد از آن شفا را، شروع كنم، مرحوم آقاى شعرائى، فرمود كه اگر جناب فاضل تونى قبول كند كه اين درسها را براى شما بگويد، خيلى خوب است. من عرض كردم كه اگر خدمت فلانى، برويم چطور است؟ نام يك آقايى را بردم. ايشان فرمود: آن بزرگوار، در خارج خيلى حرف میداند؛ امّا مُلّاى كتابى نيست.
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 14:56 :: نويسنده : ققنوس
انگشتریها در كلام معصومين (ع)
در ادامه اين مطلب، برخي از احاديث معتبر وارده از حضرات معصومين (ع) در خصوص خواص و بركات تعدادي از خاتمها و انگشتریها جهت بهره برداري قرار گرفته است.
عقيق:
كافي/حضرت امام رضا علیهالسلام: «عقيق نيازمندي را میبرد و دست كردن عقيق نفاق را دور میکند.»
كافي/حضرت محمد صلی الله عليه و آله: «انگشتر عقيق به دست كنيد كه مبارك است و هر كس انگشتر عقيق به دست كند، اميد است كه فرجام نيك يابد.»
كافي/حضرت محمد صلی الله عليه و آله: «هر كس انگشتر عقيق به دست كند، به نيازهايش برسد.»
كافي/حضرت امام صادق علیهالسلام: «عقيق در سفر مايه امان است.»
كافي/حضرت امام صادق علیهالسلام: «هر كس انگشتري به دست كند كه نگينش عقيق است، تنگدستي نيابد و برايش جز به آنچه برايش نيكوتر است حكم نشود.»
كافي/حضرت محمد صلی الله عليه و آله: «چرا انگشتر عقيق نمیپوشی كه تو را از هر بدي پاس میدارد؟»
سيد بن طاوس/حضرت امام باقر علیهالسلام: «هر كس در حالي صبح كند كه انگشتري با نگين عقيق به دست راستش كرده است، يا صبح كند و پيش از آنكه كسي او را ببيند، نگين انگشترش را به داخل دست بگرداند و سوره قدر را بخواند و بگويد: آمنت بالله وحده لا شريك له و كفرت بالجبت و الطاغوت و آمنت بسر آل محمد و علانيتهم و ظاهرهم و باطنهم و اولهم و آخرهم، خداي تعالي او را در آن روز او را از گزند آنچه از آسمان فرود میآید و به آسمان بالا میرود، و آن چه در زمين فرو میرود و از آن بيرون میآید، نگاه میدارد و تا شب در پناه خدا و رسول خدا باشد.»
عدة الداعي/حضرت امام باقر علیهالسلام: «هر كس انگشتري از عقيق بسازد و بر آن محمد نبي الله و علي ولي الله را نقش كند، خدايش از مرگ بد نگاه میدارد و او جز بر آئين حق نمیمیرد.»
فيروزه:
كافي/حضرت امام صادق علیهالسلام: «هر كس انگشتر فيروزه به دست كند، دستش به گدائي دراز نشود.»
ياقوت و زمرد:
كافي/حضرت محمد صلی الله عليه و آله: «انگشتر ياقوت بپوشيد كه احتياج را میبرد.»
كافي/حضرت محمد صلی الله عليه و آله: «پوشيدن زمرد آسانیای است كه در آن سختي نيست.»
مهره يماني و بلور:
كافي/حضرت امير المومنين امام علي بن ابي طالب علیهالسلام: «انگشتر مهره يماني به دست كنيد كه فريب شیطانهای نافرمان را بر میگرداند.»
كافي/حضرت امام صادق علیهالسلام: «چه خوب نگيني است، بلور.»
شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 8:25 :: نويسنده : ققنوس
پند نامه امام على به امام حسن عليه السلام*2
اى فرزند دلبند! بدان كه ترا بهر آن جهان آفريده اند نه اين جهان ، و براى گذشتن آورده اند نه نشستن ، و براى مرگ و نه جاويد زيستن . تو در سرايى هستى كه خانه كوچ است و توشه اندوزى و جاى ناكامى و گذرگاه آن جهنمى . همانا كه مرگ در پى تست و تو طعمه مرگى ، و هيچ گريزنده از آن به سلامت نرست و و از دست هيچ جوينده به در نرفت و جوينده ناچار به آن رسيد. پس برحذر باش كه مرگ ، آن گاه كه سرگرم گناهى و به خود مى گويى توبه خواهم كرد، به سراغت آيد، و ميان تو با توبه جدايى افكند كه خويشتن به دست خود تباه ساخته باشى .
بيان مرگ
اى فرزند نازنين ! بسيار به ياد مرگ باش و به ياد ناگهان تاختن آن ، و به ياد آنچه پس از مرگ به آن در مى رسى ، تا چون بر تو در آيد با همه نيرو آماده باشى ، و چنان كه بايد كمربسته ، نه كه ناگهان فرا رسد و بر تو چيره گردد. مباد كه از آرامش و دلبستگى اهل دنيا به دنيا، و از ددمنشى آنان به يكديگر در برابر مردار اين جهان فريفته گردى ، كه خداى ترا بر فريب دنيا آگاه گردانيده ، دنيا نيز حال فناى خويش بر تو فرو خوانده و ناسازيهاى خود بر تو آشكار ساخته است . دنيا پرستان سگانى خروشانند، و درندگانى با شره جوشان . گروهى بر گروهى ديگر - بى موجبى - زوزه خشم آلود مى كشند، و توانمندان ، ناتوان را در هم مى شكنند و بزرگان بر خردگان چيرگى مى كنند. دسته اى چون شترانى در بند، و دسته اى ديگر رها، با خردى گمراه ، رهسپار راه بى نشان ، بسان شترانى چالاك و بى مهار در سنگلاخى آواره نه چوپانى كه از بيراهه بازشان دارد، نه چراننده اى كه به چراشان گمارد. دنيا در كوره راه رهنوردشان ساخته و چشمشان از نور رستگارى پوشانيده است ، از اين رو، در شوريدگيهاى اين جهان سرگشته اند و در نعمتهاى آن غرقه ، دنيا آنان را به بازى گرفته و شيفته خود ساخته و با آنان به لعبت بازى پرداخته است ، و از آن لعبتگان نيز دنيا را بازيچه خود ساخته اند
و فراى دنيا، همه چيز از ياد سترده اند.
توفيق طلب
باش تا تيرگى يكسو شود و پرده ظلمت بدرد، گويى هودجها فرا مى رسند، زودا كه شتابندگان گرم رو به آن پيوندند!
اى پسر گرامى ! بدان آن كس كه بر راهوار شب و روز سوار است ، رهنورد است ، اگر چه بر جاى ايستاده ، و در راه است ، اگر چه به فراغ رهنورد است ، اگر چه بر جاى ايستاده ، و در راه است ، اگر چه به فراغ آرميده . بى گمان هرگز به آرزو نرسى و از مرگ نرهى ، اگر كه پوينده راه پيشينيان باشى ، پس در طلب دنيا مدارا كن و در كسب روزى ، پاكيزه باش و آن بر خود آسان گير. بساط طلب كه به تنگدستى پيوست . نه چنين است كه هر سختكوش ، روزى فراوان يابد و هر كه راه اعتدال پويد، از آن محروم ماند. خود را به هيچ فرومايگى ميالاى - اگر چه ترا به دلخواه رساند، كه آنچه از جان كاستى ، آن را بدل نخواهى يافت . بنده كس مباش كه خداى آزادت آفريد.
آن خير كه به شر انجامد، خير نيست ، و آن گشايش كه به فروبستگى كشد، گشايش نيست . بهوش باش كه توسن از هر سويت نكشاند و شتابان به آبشخور هلاكت فرود نيارد.
اگر توانى كه ميان خداى و خويشتن ، بخششگر ديگر ندانى ، چنان باش ، چه سمت (روزى) خويش خواهى يافت و سهم خود خواهى گرفت . همانا كه روى اندك از جانب پروردگار سبحان ، گرامى تر و برتر، كه روزى بسيار از سوى آفريدگان ، هر چند همه چيز از اوست .
پندهاى گوناگون
آنچه به سبب خاموشى از دست دهى ، تدارك آن آسانتر، تا آنچه به سبب سخن گفتن . نگاهدارى آنچه در ظرف است ، به استوارى بند انست نزد من ، نگاهداشتن چيزى كه در دست دارى ، بهتر تا طلب چيزى كه در دست ديگران است . شرنگ نوميدى ، گواراتر تا خواهش از مردمان . روزى تنگ با پرهيزگارى ، بهتر كه بى نيازى با زشتكارى .
هر كس راز خويش بهتر از دگرى نگاه مى دارد. بسا آدميان كه در زيان خويش مى كوشند. پر گو و ياوه سراست . هر كه فكرت كند، بينا گردد. به نيكوكاران پيوند تا از آنان باشى ، و از تبهكاران بگسل تا از آنان نباشى . لقمه حرام بد است . ستم بر ناتوان ، زشترين ستم است . آنجا كه نرمى به درشتى گراياند، درشتى نرمى است . بسا كه دارو درد است و درد دارو. بسا كسى كه او را بدخواه خود پندارى و به صلاح تو سخن گويد و آن را كه عافيت انديش خويش شمارى ، در پندگويى تو خيانت ورزد. زنهار بر آرزو تكيه مكن كه آرزو، سرمايه گولان است . خرد، سود جويى از آزمايشهاست . بهترين تجربه آنست كه پندگوى تو باشد، ترا از بديهاى باز دارد و به نيكى ها
كشاند فرصت غنيمت شمار، زان پيش كه از دست دادن آن مايه اندوه تو گردد.
هر جوينده به مقصود نرسيد و هر مسافر باز نيامد. هدر دادن مال در هوسها، و توشه نيدوختن از آن براى رستاخيز، تبهكارى است . هر كار را پايانى است ، عاقبت انديش باش . سوداگر بازيچه خطر است. بسا مال اندك ، از بسيار آن بارورتر. يار فرومايه و دوست بخيل را خير نيست . تا توسن زمانه رام است ، كام از روزگار آسان برگير. به اميد بيشى ، خويشتن در خطر ميفكن . زنهار كه مركب ستيز با تو توسنى نكند. هنگامى كه برادرت از تو پيوند بريد، پيوستن او را بر خود هموار ساز، و چون دورى جست ، با او مهربان باش و به او نزديك شو، چون بخل ورزيد به او بخشش كن ، چون از تو گوشه گرفت . به او روى آور، در درشتى او نرم باش و چون گناه كرد، عذرش بپذير، چنان كه گويى تو بنده اويى و او خداوندگار نعمت تست .
اما زنهار كه اين دستورها بى جا به كار نبندى و با مردم نااهل به جاى نيارى .
با دشمن دوست ، دوستى مكن كه با دوست دشمنى كرده باشى برادرت. را با دل پاك اندرزگوى ، خواه او را دلپسند افتد يا دلگير نمايد. خشم سركش فرو خور كه من جرعه اى كه به عاقبت نوشتر از آن و به سرانجام گواراتر از آن باشد، نچشيده ام . هر كه با تو درشتى كند، با او نرمى كن كه به زودى با تو نرم گردد. بر دشمن به بخشش برترى جوى كه آن پيروزى شيرين تر، تا چيرگى به آزار. اگر بر سر آن باشى كه پيوند از برادر بگسلى ، جاى آشتى باقى گذار تا اگر روزى پشيمان گردد. به آن باز تواند گشت هر كه بر تو گمان نيكو برد، گمان او را صورت واقعيت بخش .
حق برادر به اعتماد دوستى بين خويشتن با او، ضايع مگردان ، چه ، آن كس كه حق او تباه كنى برادر تو نباشد. نبايد كه خويشان تو، بى بهره ترين مردم از تو باشند. به آن كس كه به دوستى تو نگرايد، روى مياور. برادرت هر اندازه پيوند دوستى بيشتر بگسلد، تو در پيوستن بيشتر ستمگر را سنگين نشمارى ، چه او به زيان خويش و سود تو مى كوشد. و پاداش آن كس كه ترا شاد سازد، آن نيست كه با وى بدى كنى .
بدان كاى فرزند كه ، روزى بر دو گونه است : روزيى كه تو در پى آنى و روزيى كه آن در پى تست . پس اگر تو به سوى آن نروى ، آن به سوى تو خواهد آمد. چه زشت است تن به ذلت دادن به هنگام نياز، و درشتى در بى نيازى . ترا از دنيا آن سودمند است كه بدان اقامتگاه خويش بيارايى . اگر بر آنچه از دست داده اى به خيره زارى كنى ، پس بر آنچه به دست نياورده اى نيز زارى كن . نبوده ها را با بوده ها بسنج ، كه امور جهان همه همانند است . از آن زمره مباش كه تا در آزارشان نكوشى پند نپذيرند، چه ، خردمند به ادب پند گيرد. چارپايان ، مگر به ضربت چوب به راه نيايند. اندوه چون بر دل نشيند، آن را به نيروى شكيبايى و حسن يقين از دل بزداى . هر كه اعتدال بگذاشت از راه صواب بگشت . دوستى نوعى خويشاوندى است . يار صادق آنست كه دور از تو نيز صادق باشد. هوس ، شريك كورى است . بسا بيگانه كه نزديكتر از خويش است ، و بسا خويش كه دورتر از بيگانه . كسى ككه دوستى ندارد، تنهاست . هر كه به قدر خود بس كند، پاينده ماند.
رشته پيوند بين تو با خداى ، استوارترين رشته پيوند است كه مى توانى به دست آورد. آن كه پرواى تو ندارد دشمن تست . آنجا كه از مايه هلاك است ، نوميدى گنج مقصود است . هر رخنه را نبايد آشكار ساخت. هر فرصت به دست نيايد. بسا كه بيناى كار در قصد خود خطا كرد و بى وقوف به مقصود رسيد. در كار ناروا، درنگ بهتر، چه ، هر دم كه بخواهى ، در آن شتاب توانى كرد. بريدن از نادان ، برابر است با پيوستن به خردمند. هر كه زمانه را امين دانست ، زمانه به او خيانت ورزيد و هر كه آن را بزرگ داشت ، به او خوار گشت . نه هر كه تير انداخت ، نشانه زد.
اگر سلطان را حال بگردد، زمانه بگردد. پيش از سفر، از يار راه پرس و پيش از خريد خانه ، از همسايه .زنهار كه سخنان خنده آور نگويى ، گرچه از زبان ديگرى باشد. زنهار با زنان كنكاش نكنى كه رايشان را كاستى ، و عزمشان را سستى است . بين زنان با فساد، پرده افكن كه هر چه اين پرده استوارتر، آراستگى شان به عفاف پاينده تر. بيرون رفتن زنان از خانه نه چنان زشت است كه تو كسى را به خانه در آورى كه اعتماد را نشايد. اگر توانى چنان كن كه جز ترا نشناسند. زن را در كارى كه با مقام وى ورزيدگى و دلبستگى به او اندازه نگهدار و چندان اميدوارش مكن كه دركارى كه به او مربوط نيست ، دخالت كند يا به شفاعت از دگران برخيزد. زنهار كه بيجا به زن بدگمان نگردى ، كه اين كار ، زن تندرست را به بيمارى كشاند و زن پاكدامن را به انديشه گناهكارى . هر يك از خدمتگزاران را كارى معين كن تا در برابر تو جوابگوى آن باشند و انجام دادن خدمت ترا به يكديگر تكيه نكنند.
خويشاوندان را گرامى دار كه ترا پرو بال پروازند و ريشه سرافرازى و دست پيكار
اينك ، دين و دنياى تو به خداى مى سپارم ، و در حال آينده و در اين جهان و آن جهان ، نيكوترين سرنوشت براى تو از او مسالت دارم والسلام .
شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 8:12 :: نويسنده : ققنوس
پند نامه امام على به امام حسن عليه السلام*1
اين پندنامه پدرى است به مرگ نزديك و به پيروزى زمانه معترف ، و زندگى از او روى گردانيد و به روزگار گردن نهاده و در سراى در گذشتگان آرميده ، نكوهشگر دنيا و فردا از آن سراى كوچنده به فرزندى آرزومند كه به آرزوها دست نخواهد يافت ، فرزندى رهسپار راه هلاك شدگان و آماج بيماريها و گروگان روزگاران و هدف مصيبتها و برده دنيا و سوداگران غرور و وامدار فنا و اسير مرگ همسوگند اندوه و همنشين غم و همنفس آفات و خاكسار شهوات و جانشين رفتگان.
اما بعد؛ آنچه من از پشت كردن دنيا و سركشى روزگار و روى آوردن آن جهان به خويش دانستم ، مرا از آن باز داشت كه جز از خويشتن ياد كنم ، جز به كار آن جهان پردازم ، و جز غم خويش تيمار دگرى خورم . آن گاه كه هم خويشتن ، مرا از هم دگران باز داشت و راى مرا بر اين استوار ساخت كه جز به فكر آن جهان نباشم و تكليف مرا روشن ساخت و بر آنم داشت كه كوشا دست به كارى زنم كه بيهودگى را بر آن راه نباشد و فكرت خويش صادقانه به كار برم ، ديدم كه تو پاره اى از من ، كه سراسر وجود منى ، آنسان كه اگر غمى بر دل تو فرود آيد، گويى بر دل من نشسته و اگر مرگ تو را دريابد، گويى مرا دريافته است ، پس ديدم كار تو همچون كار خود من در نظرم بزرگست و كار تو كار منست . از آن رو اين نامه را به تو مى نويسم ، به اين اميد كه - خواه من براى تو زنده مانم يا از اين جهان در گذرم - به آن رفتار كنى و به آن پشتگرم باشى.
اى فرزند گرامى ! به تو اندرز مى دهم كه از خداى بترسى و ملازم فرمان او باشى و دل به ياد او آبادان كنى و رشته پيوند او نگهدارى ، كه اگر چنين كنى ميان تو با خداى ، كدام رشته از آن استوارتر! دل به پند زنده دار و با دل نبستن به دنيا بميران و به باور نيرومند ساز و به خرد بيفروز و به ياد مرگ رام كن و به پذيرفتن فنا وادار و به رنجهاى دنيا بيناساز و از صولت دهر بر حذر دار و از دگرگونيهاى گردش روزان و شبان بيم ده و داستان گذشتگان بر او فروخوان و سرگذشت پيشينيانش يادآور و بر ديار و آثارشان بگذر. پس بنگر كه چه كردند و از كجا بر شدند و به كجا فرود آمدند و در كجا جاى گزيدند. آن گاه بينى كه از دوستان جدا ماندند و به ديار تنهائى فرود آمدند. آنسان كه تو نيز پس از اندك زمان يكى از آنان خواهى بود. پس سراى بپيراى و آخرت به دنيا مفروش و آنچه ندانى مگوى و از آنچه به آن وظيفه ندارى سخن مران و راهى كه از كجى آن بيمناكى ، مپوى كه باز ايستادن از بيم سرگردانى ، بهتر كه فرو افتادن در ورطه ترس و تباهى . به نيكى فرمان ده تا از نيكان باشى ، مردمان را با دست و زبان از كار نكوهيده بازدار و بكوش تا از زشتكاران جدا باشى . در راه خداى آنسان كه سزاوار اوست ، پيكار جوى و از سرزنش مردمان باك مدار و به هيچ حال در راه حق از غرقه شدن در سختيها مينديش ، دانش دين آموز و در ناگوارها خود را به شكيبائى خوگر ساز، چه نيكو خويى است شكيبايى در راه حق !
كار خويش همه به كردگار رها كن و در هر مهمى خود را به خداى بسپار كه پناهگاهى است بس استوار و نگهبانى بس توانا و مدافعى شكست ناپذير. در دعا و خواهش از پروردگار، اخلاص ورز كه بخشش و محرومى به دست اوست . در طلب خير و عافيت از خداى ، پافشارى ورز. پند من نيك درياب و جانب آن فرو مگذار و از آن روى مگردان كه بهترين سخن آنست كه سود بخشد. بدان در دانشى كه سودى نباشد، خيرى نيست و علمى كه به حقيقت روى ندارد و به حق راه ننمايد، در آموختن ، آن فايدتى نيست .
هان اى پسر! چون ديدم روزهاى زندگيم بالا گرفته و سستى تن فزونى يافته است ، به وصيت تو شتافتم و از آن پيشى كه مرگ تاختن آورد و زبان از گفتن سخن دل بازماند و انديشه همچون كالبد بفرسايد يا برخى از چيرگيهاى هوس و خواهشهاى نفسانى و فريبندگيهاى دنيا بر دل تو از من پيشى گيرد و تو همچون شترى رمنده و سركش رام نگردى ، پاره اى از پندهاى خويش بر تو فرو خواندم ، چه ، دل نوجوانان همانند زمينى است كه تخمى در آن نيفشانده باشند، از اين رو هر دانه در آن افكنند، پذيراى آن باشد و آن را نيك بپروراند، پس زان پيشتر كه ترا دل سخت گردد و خرد در بند شود، به تاديب تو برخاستم تا پاى استوار به عقيدتى روى آرى كه اهل تجربه ترا از طلب و آزمودن آن بى نياز ساخته اند، پس تو از رنج طلب بى نيازى و از تلاش تجربت رسته . اينك آنچه از طلب و تجربه با دشوارى فراهم آورده ايم ، رايگان در دست تست و آنچه بسا كه در نظر ما تاريك مى نمود. بر تو روشن گرديده است .
اى فرزند گرامى ! چه روزگار به درازى عمر پيشينيان بر من نگذشته است ، اما چندان در كار ايشان نگريسته ام و در اخبارشان انديشيده ام و در آثارشان سير كرده ام كه همچون يكى از آنان شده ام ، بلكه چندان بر امورشان آگاهى يافته ام كه گويى با نخستينشان تا پسينشان زيسته ام . پس در اين سير و تامل ، كردار پاكيزه را از آلوده باز شناختم ، و سود را از زيان در يافتم ، آن گاه براى تو زنده هر كار را برگزيدم و زيباى آن را جستم ، و ناشايسته آن را يكسو نهادم و هر جا پدرى مهربان را بايد تا در كار فرزند نيكو بنگرد نيكو نگريستم و مانند همه پدران مهر انديش كه به كار فرزندان همت مى گمارند، در كار تو همت گماشتم و بارى بر آن شدم تا ترا اين چنين ادب آموزم ، چه تو روى به زندگى دارى و جوانى نوخاسته اى - با دلى پاك و نهادى صافى - و قصد آن كردم كه نخست ، كتاب خداى عزوجل به تو آموزم ، و تاويل آن كتاب و شرايع اسلام و احكام و حلال و حرام آن به تو باز گويم ، و جز اين نياموزم ، اما از آن ترسيدم كه عقايد و آرا - كه مورد اختلاف و اشتباه مردم شده است - ترا نيز مشتبه سازد، پس ، با همه كراهت كه از گفتن آن داشتم ديدم كه نزد من يادآورى آن ، پسنديده تر از آنست كه ترا در حالى رها كنم كه از فرو افتادن در ورطه هلاك بر تو ايمن نباشم . اميدوارم خداى ترا در راه صواب توفيق فرمايد و به راه ميانه رهنمونى كند. اينك ترا به پيروى از اين اندرزها سفارش مى كنم .
هان اى فرزند! بدان كه بهترين چيز كه از پند من بايد فراگيرى ، پرهيزگارى در راه خداى است ، و بس كردن به آنچه بر تو واجب گردانيده است ، و فرا گرفتن آنچه نياكان نخستين تو و نيكان خاندانت بر آن بوده اند. همانا كه آنان نيز مانند تو از انديشه در كار و درستكارى خويش فروگذار نكردند و از معارف دين هر چه را در اثر تفكر و ژرف انديشى باز شناختند به كار بستند، و از فرا گرفتن هر چه بيرون از وظيفه بود خوددارى كردند.
پس اكنون اگر دل تو، به آنچه ايشان به آن عارف شده بودند، بس تكند و در جستجوى حقيقت افزون طلب باشد، بايد كه به نيروى تفكر درست و تامل و نيك آموزى در پس كسب آن برآيى ، نه كه با فرو افتادن در گرداب شبه ها و غرقه گشتن در ورطه مجادله ها. پس اگر راى تو بر اين شد، نخست از خداى مددخواه و براى كسب توفيق به او روى آور، و آشفتگيهاى ترديد زاى كه شخص را به ناباورى و شبهه در اندازد يا گمراه سازد ، رها كن . پس آن هنگام كه بيقين دانستى دل صفا يافته و فرمانبردار گشته ، و راى كمال پذيرفته و از تفرقه باز آمده ، و خاطر در اين كار جمع گرديده و فكر در نقطه مقصود تمركز يافته است ، بنگر كه در اين پندنامه كه به توضيح بر تو نوشته ام چه مى گويم . اما اگر از آنچه به دل خواهى ، فراهم نيامد و فراغ خاطر و فكر جمع ميسر نشد، هشدار كه همچون شترى كه پيش روى نبيند به سر در نيايى ، و در ورطه ظلمات كه رهايى از آن بسى دشوار است گرفتار نگردى . آن كس كه راه بروشنى نبيند و امور را در هم آميزد، در طلب دين نيست ، و در چنين حال ، درنگ بهتر تا كه رفتن .
اى فرزند ارجمند! در سخنان من نيكو بينديش ، و بدان كه خداوند مرگ ، خداوند زندگى است و آن كه مى آفريند، هم اوست كه مى ميراند، و آن كه نابود مى سازد، هم اوست كه زندگى باز مى گرداند و آن كه به بلا مى آزمايد، هم اوست كه از بلا مى رهاند. اين جهان پاى نگرفت جز به نعمتها و محرومى ها و رنجها و پاداشها و كيفرها به روز رستاخيز، و به ديگر مشيتهاى خدا كه بر آن آگاه نيستى ، پس اگر از رويدادهاى اين جهان دانستن نكته اى بر تو دشوار نمايد، از نادانى خويش دان ، كه نخستين بار كه آفريده شدى ، چيزى از اينهمه بر تو معلوم نبود، سپس بر آن آگاه گرديدى . بسا چيزها كه نمى دانستى و رايت در آن حيران بود و چشم سرگشته ، اما سرانجام به آن عارف شدى ، پس به او پناه بر و در پيشگاه او بندگى كن ، و به سوى او بگراى ، و از او بيم دار كه ترا آفريد و روزى داد و اندامت موزون ساخت .
اى فرزند! بدان كه هيچ رسول صلى الله عليه و آله از خداى خبر نداد، پس رستگارى خويش را به رهبرى او دلخوش باش .
اينكه نكته اى از اندرز به تو فرو نگذاشتم و تو چندان كه بكوشى آنسان كه من به تو بينايم ، به خويش بينا نخواهى شد.
اى فرزند! بدان كه اگر پروردگار را شريك بودى ، آن شريك رسولان خود به سوى تو مى فرستادى ، و نشانه هاى قدرت و چيرگى او مى ديدى ، و افعال و صفاتش مى شناختى ، اما پروردگار چنان كه ذات خويش را توصيف كرده است ، يكتاست و هيچ كس در ملك با او مخالفت نتواند كرد. او جاويدان است و زوال ناپذير، اول است پيش از همه كائنات ، بى آنكه او را آغاز و بدايت باشد، و آخر است پس از همه موجودات ، بى آنكه او را پايان و نهايت باشد، برتر از آن است كه احاطه دل و ديده ، ربوبيت وى را در يابد.
اكنون كه اينها دانستى ، پس ، آنسان كه چون تويى را با آن مايه اندك و ناچيزى جايگاهت و ناتوانى بسيار و نياز فراوان به پروردگار، سزد كه كنى ، در پى طاعت او باش و از كيفرش بترس و از خشمش بيم دار كه او جز به كار نيكويت فرمان نداد و جز از كردار زشت بازت نداشت .
اى فرزند! همانا كه ترا از دنيا و از حال و زوال و انتقال آن آگاه كردم و از آن جهان و از آنچه براى اهل آن در آنجا آماده شده است ، خبر دادم ، و داستانها بر تو فرو خواندم تا عبرت گيرى و به آن رفتار كنى . داستان آنان كه دنيا را چنانكه بايد بيازمودند، داستان مسافرانى است كه فروكش كردن در منزلى بى برگ و نوا را خوش نداشته باشند و بر آن شوند تا در سرزمينى پر نعمت و ناحيتى سرسبز فرود آيند، پس دشوارى راه و دورى يار و سختى سفر و ناگوارى خوراك بر خود هموار سازند تابه سراى فراخ و نشستنگاه خود در آيند، از اين رو ناسازيهاى راه را رنجى نمى شمارند و انفاق مال را در آن راه زيانى نمى بينند و چيزى را دوستر از آن ندارند كه آنان را به سر منزل نزديك سازد و راه قرار گاهشان كوتاه كند.
و مثل آنان كه به دنيا فريفته شدند، بر مثال گروهى است در منزلى پر نعمت نشسته ، كه نخواهند به وادى بى بركت و قحطى زده مقام گيرند. پس چيزى را ناخوشتر و دشوارتر از آن نمى دانند كه رامشسراى خويش رها كنند و ناگهان به آن پايگاه تهى از نعمت فرود آيند.
اى فرزند عزيز! خود را و دگران را با يك ترازو بسنج . پس ، بردگران آن پسند كه بر خود مى پسندى و چيزى را كه بر خود ناروا مى دانى ، بر دگران نيز ناروا دان ، و آنسان كه نمى خواهى بر تو ستم كنند، بر كسى ستم مكن ، و چنانكه از مردمان چشم نيكى دارى نيكى كن ، كارى را كه از ديگران زشت مى دانى ، از خود نيز زشت دان و رفتارى كه چون با ديگران كنى ، خشنود گردى ، چون با تو كنند. به آن خشنود باش . آنچه ندانى - هر چند اندك دانى - مگوى
آنچه نمى پسندى كه درباره تو چنان گويند، درباره ديگران بر زبان مياور. بدان كه خودپسندى خلاف صوابست و آفت خرد. سختكوش باش
و گنجورى دگران مكن و چون به حقيقت رهنمون شدى - چندان كه مى توان - در پيشگاه پروردگار فروتنى ورز. آگاه باش كه راهى در پيش دارى به مسافت دور و به سختى دشوار، و در پيمودن آن راه از كردار پسنديده و توشه اى چندان ، كه ترا سبكبار به منزل رساند، بى نياز نيستى ، پس خويشتن را گرانبار مساز كه آن ، مايه گرانى و ناسازى سرانجام تو گردد، و اگر از تنگدستان كسى يافتى به تو بازگرداند، غنيمت شمار و آن بار بر پشت او نه ، و اگر توانى بر آن بيفزاى كه بسا او را بجوئى و نيابى . اگر كسى از تو وام خواست توانگرى بودى ، غنيمت دان ،تا در روزگار تنگدستى آن وام به تو باز گرداند.
هشدار كه فرازى دشوار نورد در پيش دارى ، كه آنجا سبكبار را حال خوشتر از گرانبار، و دير جنبنده را حال زشتر از شتابنده . در نشيب آن فراز همانا كه يا به بهشت فرود آيى يا به دوزخ ، پس پيش از فرود آمدن ، با كردار پسنديده ، مايه آسايش و برگ عيش آنجا فرست و سراى ، آماده و دلنشين ساز، چه ، پس از مرگ نه مى توانى خشنودى خداى فراهم آورد، نه مى توانى به دنيا بازگشت .
آگاه باش آن كه گنجينه هاى آسمانها و زمين در دست اوست ، به تو رخصت دعا داد و اجابت آن را كفالت كرد و ترا بفرمود كه دست نياز به سوى او بردارى تا نيازت بر آورد، و از وى طلب رحمت كنى تا بر تو رحمت كند، و ميان تو با خويشت هيچ كس را حجاب نكرد و ترا به كسى وا نگذاشت تا نزد او از تو شفاعت كند، از ينت باز نداشت كه اگر بد كردى ، در توبه كوبى ، و در خشم بر تو شتاب نورزيد، و از بازگشت تو به سوى خود سرزشنت نكرد، و از آنجا كه سزاوار رسوائى بودى ، رسوات نساخت و قبول توبه بر تو سخت نگرفت ، و به سبب گناه با تو مناقشه نكرد و از رحمت خويش نوميدت نفرمود، و در توبه بر تو نيست ، بلكه توبه ات را كارى نيكو دانست ، و گناهت را يك ، و كار نيكوت را ده به شمار آورد. در توبه و باب طلب خشنودى خويش بر تو گشود. هنگامى كه او را بخوانى نداى تو مى شنود و چون با او به نهان راز گويى ، گفتگوى نهانت مى داند. نياز خود بر او عرضه مى دارى و از حال دل پرده بر مى گيرى و درد دل با او در ميان مى نهى و از غمها شكوه مى كنى و ازو غمزدايى مى طلبى و در كارها مدد مى جويى و از گنجينه هاى رحمت او، از فزونى زندگى و سلامت تن و فراخى روزى ، آن مى خواهى كه هيچ كس جز او به بخشيدن آن توانا نيست . آن گاه كليد خزانه هاى خود از آنچه طلب آن را رخصت فرموده است ، به تو سپرده ، تا هرگاه اراده كنى به نيايش درهاى نعمت او بر خويشتن بگشايى و باران احسان او پياپى بر خود ببارانى . پس مباد كه درنگ در اجابت دعا، ترا از رحمت او نااميد گرداند كه همانا عطيه به ميزان نيت است . بسا كه درنگ در اجابت دعا، خواهنده را پاداشى بزرگتر، و آرزومند را بخششى بيشتر باشد. بسا چيزى كه بخواهى و به آن دست نيابى ، اما دير يا زود، بهتر از آن نصيب افتد يا بلائى از تو بگرداند، و بسا كه چيزى طلب كنى كه اگر به آن رسى دينت تباه گردد، پس در پى آن باش كه جمال باقى دارد و گرفتارى آن گريبانت نگردد. مال ترا نپايد و تو مال را نپايى .
شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, :: 16:57 :: نويسنده : ققنوس
وصيت علامه حلى قدس سره به فرزند
بسم الله الرحمن الرحيم
پسركم! خداوند تعالى تو را بر انجام دادن فرمان هايش استوار بدارد و بر عمل خير و ملازمت آن توفيقت دهد و به سوى آنچه دوست مى دارد و راضى است، رهنمايت باشد و به آنچه از خيرها آرزو دارى و خواهانى، برساندت و در دنيا و آخرت سعادتمند كند و هر چه كه با آن چشم روشن مى گردد، هديه ات كند و عمر نيكو وزندگى آرام و خوش روزگارت را سپرى سازد و مهر صالح است بر اعمالت بنهد و وسايل رسيدن به سعادت را روزیت كند و از بركت ها بزرگ و والايش بر تو ببارند و خداوند از هر بلا و سختى دورت بدارد و بديها را از تو دفع كند!
بدان! كه من در اين كتاب قواعدالاحكام چكيده و فشرده احكام را به گونه اى موجز آوردم و پايه هاى اسلام را با كلمات كوتاه و عبارت هايى روان روشن ساختم و راه رشد و طريق استوار را واضح كردم. تاليف اين كتاب به هنگامى است كه پنجاه سال از عمر را گذرانده ام و وارد دهه شصت زندگی شده ام. دهه شص زندگى آنى است كه مهتر خلايق جناب رسول الله صلى الله عليه و آله فرموده: "آن آغازگاه هجوم مرگ است." حال اگر خداوند تعالى در اين دهه بر من مرگ را نوشته باشد و آن را با قدرش حتمى كرده باشد، از آنجا كه او فرمانش را بر بندگان حاضر و مسافر جارى سازد، پس من هم همان گونه كه خداوند تعالى وصيت را بر من واجب و بخصوص هنگام احساس مرگ مرا مامور به آن كرده است تو را مخاطب ساخته و برايت وصيت مى كنم به:
اينكه همدوش با تقوى الهى باشى، كه آن بيقين سنت پايدار و واجب حتمى و سپر نگه دارنده توشه ماندگار است و آن پر سودتر چيزى است كه انسان براى روزى كه چشم ها از هيبت آن روز گشاده و خيره مى ماند و يار و ياور نيست، خواهد داشت. التزام به پيروى اوامر خداوند تعالى و انجام دادن آنچه او مى پسندد و پرهيز از آنچه او ناخوش دارد و دورى از نواهى خداوند تعالى. كسب فضايل علمى و عروج از پستى نقص به بالاترين نقطه كمال و اوج گيرى در آسمان عرفان و نه سقوط به جايگاه جهال و و عمرت را با گرايش عاشقانه به پسنديده ها و يارى برادران دينى و پاسخ دشتخو را به سخن نيكوگفتن و نيكو رفتار را با چهره باز پذيرفتن بگذران! پرهيز از رفاقت با انسان هاى پست و همنشينى با افراد نادان، زيرا رفاقت و همنشينى با آنان خلق و خوى ناپسند و باطن پست برجا مى نهد. التزام به همدوشى با عالمان و نشست و برخاست با فاضلان داشته باش كه آن براى كسب كمالات زمينه كامل را فراهم مى سازد و برايت توان و مهارت در يافتن پاسخ مجهولات را به دنبال دارد.
بايد، امروزت از ديروزت بهتر باشد. تو و التزام به صبر و توكل و رضا. هر روز و شب، محاسبه نفس كن! از خداوند بسيار آمرزش بخواه! از نفرين مظلوم بترس بخصوص از نفرين يتيم و پيرزن، كه خداوند در مورد شكستن دلشكسته، گذشت نمى كند. تو و التزام به نماز شب، كه رسول الله صلى الله عليه و آله بر آن تشويث كرده و دعوت به اقامه آن كرده و فرموده است: "من ختم له بقيام الليل، ثم مات، فله الجنه"/هر كه آخرين عملش ، اقامه نماز شب باشد و بميرد، بهشت براى او باشد. تو و التزام به صله رحم، كه بيقين به عمر آدمى مى افزايد. تو و التزام به خوشرويى. همانا رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: "انكم لن تسعوا الناس باموالكم ، فسعوهم باخلاقكم"/همانا شما را نرسد كه با اموالتان، تمامى افراد را در آسايش قرار دهيد، لذا آنان را با اخلاقتان خشنود سازيد. تو و التزام به توجه و مراقبت از ذريه پيامبر، كه همانا خداوند همانا در سفارش به آنان تاكيد كرده و پادش رسالت و ارشاد مردم را دوستى و مهرورزى به آنان قرار داده است. خداوند تعالى فرموده است: "قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى"/بگو در ازاى رسالت، پاداشى از شما خواستار نيستم، مگر دوستى در مورد خويشاوندان.
حضرت رسول الله فرموده: "انى شافع يوم القيامه لاربعه اصناف و لو جاووا بذنوب اهل الدنيا رجل نصر ذريتى و رجل بذل ماله لذريتى عند المضيق و رجل احب ذريتى باللسان و القلب و رجل سعى فى حوائج ذريتى اذا طردوا و شردوا./بيقين من در قيامت شفاعتگر چهار گروه هر چند گناهشان به اندازه تمام گناهان مردم باشد خواهم بود: مردى كه ذريه مرا يارى كند، مردى كه به هنگام تنگدستى ذريه ام، از مالش به آن ها ببخشد، مردى كه به زبان و قلب، ذريه مرا دوست داشته باشد و مردى كه به هنگام بى سر و سامانى ذريه ام در رسيدگى به حاجاتشان كوشش كند.
امام صادق عليه السلام فرمود: "اذا كان يوم القيامه نادى مناد: ايها الخلائق! انصتوا، فان محمدا يكلمكم. فينصت الخلائق. فيقوم النبى صلى الله عليه و آله فيقول: يا معشر الخلائق! من كانت له عندى يد او منه او معروف، فليقم حتى اكافئه. فيقولون: بآبائنا و امهاتنا! و اى يد منه و اى معروف لنا؟! بل اليد و المنه و المعروف لله و لرسول على جميع الخلائق. فيقول: بلى. من آوى احدا من اهل بيتى او برهم او كساهم من عرى او اشبع جائعهم، فليقم حتى اكافئه. فيقوم اناس قد فعلوا ذلك. فياتى النداء من عندالله: يا محمد! يا حبيبى! قد جعلت مكافاتهم اليك، فاسكنهم من الجنه حيث شئت .فيسكنهم فى الوسيله حيث يحجبون عن محمد و اهل بيته عليه السلام/هنگامى كه قيامت برپا شد، ندا دهنده اى مى گويد: اى آفريده ها! ساكت باشيد تا حضرت محمد با شما سخن گويد. مردم ساكت مى شوند جناب نبى صلى الله عليه و آله برخاسته مى فرمايد: اى همه همه آفريده ها! هر كس كه براى من كارى انجام داده و منتى دارد و نيكى اى رسانده است برخيزد تا اينك جبران كنم. همه آفريده ها گويند: پدر و مادرمان فدايت! چه كارى و چه منتى و چه نيكى اى؟ خدمت و منت و نيكى، بر همه خلائق از سوى خدا و رسول خداست. حضرت رسول الله مى فرمايد: بلى. حال هر كه كسى از اهل بيت مرا پناه داده يا نيكى اى رسانده، يا با اهداى لباس آنها را از برهنگى نجات داده، يا گرسنگانشان را سير كرده است، برخيزد تا اينك جبران كنم. در اين لحظه مردمى كه آن كارها را انجام داده اند بر مى خيزند، سپس از جانب خداوند ندا مى آيد: اى محمد! اى حبيبم! همانا جبران كارهاى آنان را بر عهده تو گذاشتم آنان را در هر كجاى از بهشت كه خواستى جاى ده. حضرت رسول آنان را در مكانى به نام وسيله جا مى دهد تا نسبت به حضرت محمد و اهل بيتش عليه السلام در محروميت و حجابى نباشد.
تو و التزام به بزرگداشت علما و احترام به آنان، كه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: من اكرم فقيها مسلما، لقى الله تعالى يوم القيامه و هو عنه راض و من اهان فقيها مسلما لقى الله تعالى يوم القيامه و هو عليه غضبان/هر كه مسلمان دين شناس را گرامى دارد تا در قيامت خدا را راضى و خوشحال از خود خواهد يافت و هر كه مسلمان دين شناس را كوچك شمارد و اهانت كند، در قيامت خدا را ناراضى و خشمگين از خود خواهد يافت. حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله نگاه به چهره عالمان را، از جمله عبادتها شمرده است و نگاه به در خانه عالمان را عبادت دانسته و رفت و آمد با دانشمندان را عبادت خوانده است. تو و التزام به كوشش فراوان براى افزودن علمت و ژرف نگرى در دين كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به فرزندش فرموده است: تفقه فى الدين، فان الفقهاء ورثه الانبياء. و ان طالب العلم يستغفرله من فى السماوات و من فى الارض، حتى الطير فى جو السماء و الحوت فى البحر. و ان الملائكه لتضح اجنحتها لطالب العلم رضى به/در دين ژرف بنگر! زيرا دين شناسان، جانشينان پيامبران هستند. براى طالب علم، هر چه در آسمانها و هر چه در زمين هست حتى پرنده در آسمان و ماهى در دريا طلب آمرزش مى كنند و فرشتگان به دليل خوشنودى از طالب علم بالهاى خود را خاك فرش آنان مى كنند. بپرهيز از كتمان دانش و بازداشتن شايستگان از فراگيرى علمت، زيرا خداوند تعالى مى فرمايد: ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد مابيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون/كسانى كه نشانه هاى روشن و رهنمودى را كه فرو فرستاده ايم، بعد از آنكه آن را براى مردم در كتاب توضيح داده ايم نهفته مى دارند، آنان را خدا لعنت مى كند و لعنت كنندگان لعنت شان مى كنند. و حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: اذا ظهرت البدع فى امتى، فليظهر العالم علمه. فمن لم يفعل، فعليه لعنه الله/هنگامى كه در امتم، بدعتها آشكار و فراگير شد، دين شناسان بايد علمشان را آشكار كنند و در اختيار همه قرار دهند. كسى كه چنين نكند، لعنت و نفرين الهى بر او خواهد بود. و نيز او صلى الله عليه و آله فرمود: و لا توتوا الحكمه غير اهلها، فتظلموها. و لا تمنعوها الهلها فتظلموهم/حكمت را در اختيار نااهل قرار ندهيد! كه اگر چنين كنيد به حكمت ظلم كرده ايد و از اهلش منع مكنيد! كه اگر چنين كنيد به اهل حكمت ظلم كرده ايد. تو و التزام به تلاوت قرآن عزيز و تفكر در معانى آن و رعايت اوامر و نواهى اش و تتبع در اخبار نبوى و آثار محمدى و جستجو و فهم معانى آن ها و تامل كردن تام در آنها. البته من، كتاب هاى زيادى در تمامى اين زمينه ها برايت نگاشته ام. اين، آن هايى بود كه وظيفه تو بود. اما آنچه به من مربوط است و نفعش به من بر مى گردد، عبارت است از:
اين كه با طلب رحمت برايم در بعضى از اوقات، مرا ياد كرده و مورد تفقد قرار دهى. و اين ثواب بعضى از طاعتهايت را براى من بفرستى. و در ياد كردم، كم نگذار! كه اگر چنين كنى اهل وفا تو را جفا كار خوانند، و در ياد كردم زياده روى مكن! كه اگر چنين كنى آنان كه اهل نيكى اند، تو را به كوتاهى در حق پدر به هنگام زندگانى نسبت مى دهند. بلكه در خلوتهايت و پس نمازهايت يادم كن! و آنچه از بدهكارى ها و تعهدات واجب بر عهده ام هست و خود انجام نداده ام تو قضا كن! و در حد توانت، بر سر مزارم به زيارتم بيا و مقدارى از قرآن تلاوت كن! و هر كتابى كه نوشته ام، ولى خداوند براى به پايان رساندنش، مهلتم نداده است، تكميل كن! و هر چه از خلل و نقصان و خطا و نسيان در آنى مى يابى اصلاح كن!
اين وصيت من است به تو. خداوند از جانب من بر تو ناظر است و السلام عليك و رحمه الله و بركاته و الله اعلم بالصواب.
|
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |